گوشه ای از دنیای یک چوپان امروزی!

۲ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

عمه اشی

دیشب رفتم خونه‌ی عرفان که با هم دی‌اس‌دی (طراحی سیستم‌های دیجیتال) بخونیم. مادرم زنگ زد و دیدم که از جای پر سر و صدایی صحبت میکنه و بعد از حال و احوالپرسی و ... گفت که اومدیم روستا و اشی‌عمه رفت. حاج اشرف عمه‌ی مادرم بود. خدا رحمتش کنه. یکی دو سالی بود که مریض می‌شد. ولی آخرش چه روز‌ قشنگی رفت. رفت در حالی که فکر کنم عروسی نتیجه‌هاش! (بچه‌ی نوه‌ش) یا حتی پایین‌تر رو هم دید. 

آخرین باری که دیدمش عید بود. همون موقع هم زمزمه‌ش بود که رفتنیه. با دقت نگاش کردم. یاد اون پست‌ دایره‌ها افتادم. به همین سادگی دیگه وقتی میریم روستا عمه‌اشی نداریم. وقتی از کنار خونه‌ی حاجی‌ننه رد میشیم یاد عمه‌اشی هم می‌افتیم. فوت حاجی‌ننه هم از اون خاطرات عجیب کودکیمه. پنج ساله بودم. حاجی‌ننه مادر حاج اشرف و مادر بزرگ مادرم بود. شیرزنی بود.

چیز خاصی نتونستم بنویسم. خدا رحمتش کنه. زن خوبی بود و خوب هم از دنیا رفت. خدایا کمک کن خوب زندگی کنیم و خوب بریم. 

۱۰ تیر ۹۵ ، ۰۰:۰۴ ۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
چوپان

سوال

توی زندگی یک سری سوال هستند که فقط ازشون فرار می‌کنیم. می‌گفت «نمی‌خوام به اینا فکر کنم چون میدونم تهش پوچیه،‌ به جواب نمی‌رسم». ما از این سوال‌ها فرار می‌کنیم چون وقت نداریم. ما از این سوال‌ها فرار می‌کنیم چون اولویت ندارند،‌ کارهای مهمتری داریم، مثل امتحان فردا،‌ یا ددلاین پسفردا، یا کنکور هفته‌ی بعد، یا پروژه‌ی ماه بعد، یا کار، ازدواج، به دنیا آوردن بچه، بزرگ کردن بچه، ما اونقدر کارهای مهم دیگه داریم که وقت نمی‌کنیم به این سوال‌ها فکر کنیم.

«زنده‌ایم؟»

«چرا زنده‌ایم؟»

«زنده هستیم که چی بشه؟» «مرگمون چه فرقی داره؟»

بعد برای اینها معمولا ذهنمون یه جوابی میندازه که بابا زنده‌ای که فلان. بدو برو به کارت برس تا دیر نشده!

ولی ... .

۰۶ تیر ۹۵ ، ۰۱:۰۰ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان