گوشه ای از دنیای یک چوپان امروزی!

۵ مطلب با موضوع «کاردستی» ثبت شده است

چرا سفارش نمی‌گیرم؟

راستش تقریبا اولین سوالی که ملت بعد از دیدن‌ کارهای چوبیم می‌پرسن اینه که شما سفارش هم قبول می‌کنین؟ یا فروش هم دارین؟ منم خیلی سخته برام که بگم نه. و یه کمی توضیح می‌دم که چرا نه! خیلی وقت بود می‌خواستم جواب این سوال‌ها و دلایلشون رو توی یک پست جداگانه بنویسم.

سوال اول: چرا سفارش نمی‌گیری؟ 

مثلا میپرسن که آیا میشه طرح بدیم و برامون بسازیش؟ منم معمولا میگم طرحتون رو بفرستید اگه خودم هم خوشم اومد می‌سازم. راستش سفارش گرفتن چندتا مشکل داره. یکی اینکه شما وقتی چیزی سفارش میدین یعنی یه چیزی توی ذهنتون هست، بعد تلاش می‌کنید اون رو برای من توصیف کنید و انتظار دارید من چیزی که توی ذهنتون هست رو با چوب بسازم! این وسط چندتا سختی داریم دیگه، هم توصیف شما و هم توان من برای تبدیل چوب به اون طرح، اینا باعث میشه خروجی نهایی کار با چیزی که توی ذهن شماست فاصله داشته باشه! برای همین من ترجیح میدم حتی اگه کسی چیزی ازم خواست بیشتر طرف مقابل رو مطالعه کنم تا بفهمم از چی خوشش میاد و با طرح خودم طرف رو راضی کنم، نه با چیزی که توی ذهنش هست. (اصطلاحا طرف غافلگیر بشه)

من خودم طرح‌هایی که روشون کار می‌کنم یه مدت می‌گردم دنبالشون، مدتی توی ذهنم هستن، بهشون فکر می‌کنم، به روش‌های مختلف بیانشون و به توانایی خودم و ابزارها و متریالی که نیاز دارم و بالاخره یه روز شروع می‌کنم به ساختنشون. گاهی ممکنه یک ایده چند ماه توی ذهنم باشه، همین الان هم کلی ایده هست که به نظرم هنوز وقتش نرسیده بسازم و راستش وارد کردن یه طرح به این صف از ایده‌ها بعضا سخته برام.

مساله‌ی دیگه در مورد سفارش گرفتن به سوال بعدی هم ربط پیدا می‌کنه، اون هم این که من چون این کار رو برای دلم انجام می‌دم، زمان زیادی رو با هر کار سپری می‌کنم، انگار بخشی از روحم رو میذارم کنار هر کار، پس اگه با کاری ذوق نکنم و حال نکنم، کار به دلم نمیشینه! من آدم خفنی نیستم در این کار، بیشتر کارهام رو به خاطر ایده‌ش دوست دارم نه خفن بودن پیاده‌سازیش و برای همین ایده، کلی وقت می‌ذارم و ممکنه کاری در ظاهر ساده به نظر بیاد ولی همون سادگی با چند بار سنباده زدن و دوباره‌کاری وسواسی به دست اومده.

پس کلا سفارش مستقیم گرفتن منتفیه! مگر اینکه یک کلیتی بگید،‌ یا خودم بشینم یک نفر رو مطالعه! کنم تا بفهمم چی براش بسازم! :))

سوال دوم: چرا کارهاتو برای فروش نمی‌ذاری؟

راستش اولین مساله توی فروش تعیین قیمته، من به هیچ وجه نمی‌تونم روی کاری قیمت بذارم. آخرین باری که من کار چوبی فروختم فکر کنم به چهارم یا پنجم دبستان برمیگرده که یه هواپیمای چوبی رو فروختم به یکی از همکلاسی‌هام. بعد از اون اگه کاری به کسی دادم به عنوان هدیه بوده. 

ببینید فرض کنید من برای یک گردنبند کوچک (یا هر کار نسبتا کوچک)، یه وقت خوبی میذارم اینستاگرام و پینترست و جاهای دیگه رو می‌گردم، بین چوب‌هام هم می‌گردم، یه روز کامل هم میذارم شروع می‌کنم به ساختنش و اگه خوش‌شانس باشم تمومش می‌کنم، پس اگه زمان مفید حساب کنیم حداقل حداقل ۱۰ ساعت برای این کار وقت گذاشتم (البته خیلی بیشتر از این درگیرم)، حالا برای این کار من چه قیمتی بگم؟ شغل اصلی من برنامه‌نویسی هست، اگه بخوام مثل شغلم معادل با زمان مفید قیمت بدم ممکنه برای کسی که میخواد بخره صرفه نداشته باشه. 

همچنین من به خاطر آماتور بودنم، معمولا بهینه‌ترین راه رو نمی‌رم و چون اکثر کارهام رو برای اولین بار و فقط یک بار انجام میدم، کلی دوباره‌کاری دارم، یه جای کار خوب در نمیاد و دوباره از اول سمباده می‌زنم یا وسط کار چوب رو عوض می‌کنم. برای همین ممکنه کاری که من انجام دادم رو یک نفر که کارش همینه،‌ با وقت و هزینه‌ی خیلی کمتری انجام بده. چون برای مثال اون آدم می‌دونه که مشتری نهایی براش خیلی فرقی نداره فقط دو سایز سنباده خورده باشه یا ۴ سایز! من دوست ندارم این حساب‌کتابهای بهینه‌سازی هزینه/سود رو توی کاری که دوستش دارم دخیل کنم! چون کار رو برام خودم می‌سازم.

من خودم هم وقتی کاری رو برای بار دوم یا چندم انجام میدم خیلی کمتر از بار اول ازم وقت می‌گیره، ولی خب تقریبا بین کارهای دو سال اخیرم به جز یه پرنده‌ی چوبی هیچ کاری رو دوبار انجام ندادم!

و باز هم تکرار اون مطلب قسمت اول، من چون با این کار بخشی از روحم رو درگیر کردم، برام سخته که برای بخشی از روحم قیمت تعیین کنم. 

دلایل دیگه‌ای هم توی ذهنم بود، من خیلی کم کار درست می‌کنم، کارهای خاصی رو می‌سازم، اونقدری وقت ندارم که بخوام وقتم رو بفروشم. با هر کاری دارم چیز جدیدی یاد می‌گیرم و تکرار کارهای گذشته که چلنج زیادی ندارن در اولویت نیست برام.

به ایده‌های زیادی هم فکر کردم، مثلا می‌گفتم قیمت رو طرف مقابل تعیین کنه، ببینه این کار براش چقدر ارزش داره، یا مثلا حالت مزایده باشه هر کی قیمت بیشتری بده. ولی خب معمولا مردم یا قیمتی اعلام نمی‌کنن یا ممکنه قیمتی بگن که من ترجیح بدم به صورت رایگان کادو بدم که حداقل روحم اذیت نشه! 

یه ایده‌ی دیگه‌م اینه که یه ویش‌لیست بسازم و اگر کسی از کاری خوشش اومده بتونیم تبادل هدیه بکنیم!! شاید این روش رو هم امتحان کنم. چون هدیه دادن و هدیه گرفتن رو دوست دارم، هدیه یه جورایی از اون حساب کتاب جداست و توی ذات خودش یه جور درگیر کردن روح رو داره! الان می‌رم یه ویش‌لیست آنلاین بسازم! :)

ویش‌لیست

۱۴ تیر ۹۶ ، ۰۲:۱۶ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان

چاقوهای جدید!

تابستون بود که ما از طریق دوست عزیزی و با چندتا واسطه دوتا چاقوی حکاکی (Carving knife) از آمازون سفارش دادیم برامون بیارن. چاقوهای معروفی بودن. مارکشون هم Moraknive بود. اول اونی که مخصوص ساخت قاشق بود رسید دستم، اون یکی هم بین بارها بود! اسمش دقیقا spoon knifeه. با اون دو تا قاشق ساختم. چند روز پیش هم اون یکی رسید به دستم. آخرای تابستون یادمه که نوشته بودم در حال حاضر تنها چیزی که میتونه یه کمی خوشحالم کنه رسیدن چاقوهامه! که تا الان طول کشید! حالا متن اصلی:

این چاقو جدیده اونقدر تیز و خوش‌دسته که همه‌ش هوس می‌کنم «زنم در دیده تا دل گردد آزاد!»‌ یا مثل اون جوکر، یه کمی این لبخندم رو تا گوشم گسترش بدم! اونقدری تیز هست که فکر می‌کنم هیچ دردی نداشته باشه! ولی خب تهش یه زخم میزنم به انگشت شست دست راستم و کار با گوشی برام سخت میشه با چسب زخم! وقتی هم چسب زخم رو باز می‌کنم تخمه شکوندن نمک میپاشه به زخمم! 

۱۵ دی ۹۵ ، ۲۱:۲۵ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
چوپان
جمعه, ۸ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۵۲ ق.ظ چوپان
نقاشی شازده کوچولو (کارهای چوبی)

نقاشی شازده کوچولو (کارهای چوبی)

خب اگه کتاب «شازده کوچولو» رو خونده باشید احتمالن این کار چوبی براتون آشنا به نظر برسه.

البته وقتی این نقاشی رو توی کتاب دیدم یاد اولین نقاشی‌های دوران کودکی خودم افتادم و واکنش بقیه و سانسور و ... :)

البته حالت سه بعدی این کار خیلی خوب از آب در نیومد و شاید بهتر بود به صورت معرق درستش می‌کردم یا اینکه یه کمی کار رو بزرگتر می‌گرفتم تا بشه یه کمی جزئیات بیشتری بهش اضافه کرد. 

۰۸ آبان ۹۴ ، ۰۱:۵۲ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان
جمعه, ۲۴ مهر ۱۳۹۴، ۰۵:۵۰ ب.ظ چوپان
زنجیر سه‌تایی چوبی (کارهای چوبی)

زنجیر سه‌تایی چوبی (کارهای چوبی)

هفته‌ی پیش بود که اون پرنده‌ی چوبی رو ساختم. این آخر هفته هم از محله چوب گرفتم و یک زنجیر سه‌ حلقه‌ی چوبی ساختم. نکته‌ی مهم تو ساختش این بود که حلقه‌ها پاره نشن و به همون شکل تودرتو از چوب ساخته بشن!

 

تصاویر ساخت مرحله به مرحله رو در ادامه مطلب آوردم که به خاطر حجم بالای عکس‌ها اذیت نشید.

ادامه مطلب...
۲۴ مهر ۹۴ ، ۱۷:۵۰ ۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
چوپان
يكشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۵ ب.ظ چوپان
ناهار و شام با پدرم در تهران

ناهار و شام با پدرم در تهران

 

سلام

شنبه صبح(دیروز) پدرم با قطار میرسن تهران. منم میرم سمت میدون انقلاب و از اونجا میریم سمت لویزان برای یک کار اداری. کارمون تا ساعت ۱۱ تموم میشه و بعدش میگم چیکار کنیم؟

میاییم میدون ولیعصر و ناهار می‌خوریم و بعدش هم تا میدون انقلاب پیاده‌روی می‌کنیم. از تهران می‌گم. میگه چقدر شلوغه! اصلا برای زندگی خوب نیست! میاییم خوابگاه. میوه و چایی می‌خوریم و یه کمی استراحت می‌کنیم. میگه شب نخوابیدم ولی هر چقدر اصرار می‌کنم میگه نه خوابم نمیاد. ولی یه چرتی می‌زنیم و متوجه می‌شم که یه کمی خستگیش در رفت. میگم خب چیکار کنیم؟ میگه پاشو بریم بلیط قطار بگیریم. میاییم بلیط میگیریم. ساعت حدود ۶ عصره. بازم اطراف راه‌آهن قدم می‌زنیم و یه جایی پیدا می‌کنیم یه آبگوشت می‌خوریم. ۷:۳۰ از گیت راه‌آهن میره و من بدرقه‌ش میکنم میام سمت خوابگاه.

می‌رسم خوابگاه و خوابم میگیره تا صبح. 

خب تا اینجا که فقط یک خاطره بود. توصیف یک روز. ولی حرفی که می‌خواستم بزنم:

شاید اگه منطقی نگاه کنی اومدنِ دیروز پدرم خیلی ضروری نبود. یعنی در واقع یه سری مدرک بود که باید تحویل می‌دادیم به جایی و اونا هم جواب دادن که برید ۲۰ روز دیگه بیایید ولی من نخواستم اصرار کنم که نیایید. خیلی وقت‌ها اصرار نمی‌کنم سر این مسائل. چون احساس می‌کنم یک لذتِ خوبی کردن و یک لذت پدری کردن رو ازش می‌گیرم. مثل همه‌ی دفعات این چهار سال دانشگاه که پدرم تا دم در اتوبوس همراهیم کرد و من می‌تونستم بگم که لازم نیست زحمت بکشید و خودم می‌تونم برم.

یا همه‌ی سال‌های دبیرستان که می‌رفتیم مسابقه‌ای یا مراسمی و پدرم اصرار داشت که خودش همراهی کنه حتی وقتی خودشون وسیله‌ی ایاب و ذهاب فراهم کرده بودن. یا مثل خیلی خیلی وقت‌های دیگه که من می‌دونستم زحمتی که می‌کشن فقط اون کمکی نیست که به من می‌کنن بلکه از این کمک لذت می‌برن.

گاهی احساس می‌کنم بعضیا فرصت این لذت رو می‌گیرن از بقیه مخصولا از افراد خانواده. یک زمانی یک شعاری داشتم که کمک کردن به دیگران خودخواهانه‌ترین کار دنیاست! یعنی آدم بیشتر از اونی که به دیگران کمک رسونده باشه به خوب کردن حال خودش کمک کرده! 

برای همین هم هست که وقتایی که میخوام بیام سمت تهران، و آماده میشم با بابام بیام دنبال اتوبوس به مادرم هم می‌گم که تو نمیخوای بیای؟ و خیلی وقتا خودش حاضر میشه و می‌دونم که دوست داره. یا وقتایی که میری خونه و یک نوشیدنی یا خوردنی میاره برات؟ میدونم چقدر لذت می‌بره از این کار. خیلی وقتا خوبی کردن به همیناست. به این نیست که یادت باشه به مادرت زنگ بزنی شاید به اینه که به مادرت بسپاری یه روز صبح زود بیدارت کنه! 

باید یادم باشه این لذت‌های پدری و مادری رو نگیرم ازشون و خودم از فرزندی و پسری براشون لذت ببرم. از این که یک لیوان آب خنک براشون میارم لذت ببرم. فکر می‌کنم آدمی به خاطر همین لذت‌ها و مسئولیت‌هاست که تشکیل خانواده میره.

 

پ.ن: توضیح عکس مطلب. این پرنده رو پنجشنبه عصر شروع کردم به ساختنش. چوبش رو از یه نجاری تو محله خریدم و با چاقوی ویکتورینوکس که تازه خریده بودم شروع کردم به ساختنش. بعدش هم با سمباده صیقل دادم. بعدش هم عکسو گذاشتم تو اینستاگرام. یک احساسی بهم دست داد که برمیگرده با سالهای آخر دبستان و اوایل راهنمایی. اون موقع‌ها من اصلا اهل درس خوندن تو خونه نبودم! یعنی تو خونه فوقش نوشتنی‌هارو انجام می‌دادم!(البته اکثر اونهارو هم به لطف مبصر بودن و نورچشمی معلم بودن نمی‌نوشتم!) برای همین توی خونه وقتم آزاد بود برای کار با چوب! یادمه که چطور مثلا چند روز کار می‌کردم روی یک طرحی و یه روز می‌بردمش مدرسه و از تعریف و تعجب بقیه چقدر به وجد می‌اومدم. اینجوری هم بود که برای زنگ هنر همیشه یه چیزی داشتم! یک کاردستی چوبی مثلا هواپیمای کوچولویی یا خونه‌ی چوبی و ... . امروز هم همین حس رو داشتم. پرنده رو گذاشتم تو جیبم و رفتم دانشگاه و شرکت! به هرکی رسیدم نشونش دادم و از تعریف بقیه از ظرافتش لذت بردم! :) (حالا مطمئن باشید که از تعریف شما هم لذت خواهم برد!) مثل تعاریف اینستاگرام. توی این همه مدت تقریبا هیچ کدوم از کارایی که ساختم رو برای خودم نگه نداشتم! یه مدت که از تعاریف لذت بردم! نصیب یکی میشه و فقط میتونم امیدوار باشم که طرف گمش نکنه! معلوم نیست شاید یکی هم نصیب شما بشه.

۱۹ مهر ۹۴ ، ۲۲:۱۵ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
چوپان