فروردین:

امسال یک نهضت کتابخوانی کردم. فکر کنم از بهمن ۹۲ شروع شد. از وقتی که رفتم پیش یکی از استادامون و باهاشون صحبت کردم. گفتم که من آدمی هستم که خیلی کارهارو شروع میکنم ولی بعدش بیخیال میشم. مثلن کلی کتاب شروع کردم و ناتموم موندن. گفتن که با خودت یه قرار بذار که هیچ کتابی رو شروع نخواهی کرد مگه کتابهای فعلی تموم بشن. این قرار رو گذاشتم و تقریبن سال پرکتابی رو گذرونم. توی عید چندتا کتاب خوب خوندم. چندتا از کتابهای قدیمی رو هم بازخوانی کردم. 

 

اردیبهشت:

از اردیبهشت چیزایی که یادمه اینه که با بچه‌ها قرار گذاشتیم رفتیم نمایشگاه کتاب. با بچه‌های همشهری. بعد کلی کتاب خریدم. و شروع کردم به خوندنشون. شروع مطالعه‌ی کتابهای صفایی حائری. آهان یه سر هم رفتم تبریز و اونجا هم کلی با دوستان خوش گذشت. 

 

خرداد:

خرداد ماه سختی بود. مادرم تولدش رو تو بیمارستان بستری بود. بعد رفتن خواهرم به دانشگاه پدر و مادرم موندن دوتایی. مادرم قلبش مشکل پیدا کرده بود و به من هم چیزی نمی‌گفتن. منم امتحانام شروع شده بودن. وسط امتحانات سه روز خالی بود. اومدم خونه دیدم که مادرم بعضی روزا دچار حمله قلبی میشه و قرص زیرزبانی و ... . خدا خودش کمک کرد. 

-- فصل بهار توی انتخابات انجمن علمی دانشکده شرکت کردیم و آخرین نفر شدیم و به عنوان عضو (املاشو بلد نیستم!) وارد انجمن شدیم! فکر کنم اردیبهشت بود.

تیرماه:

یادمه اوایل تیرماه بود که گفتیم بریم یه کاری شروع کنیم. رفتیم کمپ اندروید بیپ با عرفان. یادمه که یه سری چیزا از خدا خواستم. همین اوایل تیرماه بود که دیگه برزبان آوردم و تقریبن گند زدم به همه‌چی! بعدشم هرچی دویدیم به در بسته خورد و آخرش هم شد اون آخر شهریور. تیرماه بود که اومدم بیان. از کمپ هم خارج شدیم. از ماه رمضون نتونستم بهره‌ی مناسبی ببرم. آزمونش رو هم خراب کرد.

 

مرداد:

عید فطر رو به خاطر پروژه‌ی درس تحلیل‌طراحی استاد ابطحی مجبور شدم برگردم تهران. و اولین عید فطری باشه که خونه نیستم. آبان بیشترش به ترم تابستونی و پروژه‌ی تحلیل گذشت. یک سری اتفاق تابستون افتاد ولی دقیق یادم نیست کدوم ماه. آخرین بار. 

 

شهریور:

شهریور خیلی سریع گذشت. تا اومدم به خودم بیام تابستون تموم شد و باید برای شروع سال جدید آماده می‌شدم. دوست داشتم اردوی مشهد رو برم نشد. آخرین نامه رو نوشتم. یک نامه نوشتم برای اسفندماه که همین امروز یهو دیدم یه ایمیل اومده از ۱۹ شهریور و توش ۶ ماه آینده رو پیش‌بینی و برنامه‌ریزی کرده. ولی راستش توی اون ایمیل خیلی چیزا اونجوری نشده بودن!

(اینم آدرس یه سایت که می‌تونید برای خودِ آینده‌تون ایمیل بفرستید! futureme.org )

 

مهر:

ترم هفتم دانشگاه شروع شد. اصلن آماده نبودم برای شروع ترم. یعنی راستش خستگی ترم قبلی از تنم نرفته بود.

 

آبان:

می‌رفتیم شرکت و دانشگاه و ماه محرم جزو بهترین ماه‌های عمرم بود. سخنرانی‌های حسینیه‌ی ارشاد رو رفتیم. بعدشم مراسم میاندوآب. ۲۱ آبان پدرم تصادف کرد. اومدم خونه و تا هشت بهمن خونه بودم. 

آذر و دی: خونه بودم. ترم رو حذف کردم. مرخصی گرفتم. پدرم باید سه ماه استراحت می‌کرد. بعد رفتن به دانشگاه سابقه نداشت این مدت پشت‌سر هم خونه باشم. تجربه‌ی عجیب و جالبی بود. احساس می‌کنم بزرگتر شدم. تنها چیزی که می‌تونم در مورد این دوره‌ی سه ماهه بگم "جالب"ه. همین.


بهمن:

۸ بهمن برگشتم تهران. ترم جدید شروع شد. برگشتم شرکت. 

اسفند:

اسفند هم اومد و تموم شد. روزهای آخر به خاطر یه پروژه تو شرکت مونده بودم تهران. ۲۴ اسفند عصر تصادف کردم. 

 

جمع‌بندی: ۹۳ سال سنگینی بود. بیماری قبلی مادرم و تصادف پدرم و خودم. فقط می‌تونم بگم که خدایا شکرت که به خیر گذشت که البته هر چی تو بگی خیره و شاید برای ما سخت باشه و همون آیه‌ی معروف. خدایا امیدوارم سال ۹۴ بتونم خیر و حکمتت رو بهتر درک کنم. خودت کمک کن.