امشب پدرم یه خاطره تعریف می‌کرد از سربازی و خدمتش. خاطره‌ای که قبلا هم تعریف کرده. اینکه آموزشی رو افتاده بودن تهران و زمستون بوده و یه روز که برف سنگینی اومده بوده میگن یه سری بیل شکسته هست، کسی بلده دسته‌ی اینارو عوض کنه؟ و پدرم میگه آره من بلدم! و میگه خب تنهایی که نمیشه این رفیقام هم بیان کمکم. پدرم همیشه توی خاطرات اونموقع از رفیقاش میگه که فکر کنم منظورش جبّار و حمید باشه. 

میگه با اینا رفتیم و بیل‌هارو انداختیم توی بخاری بزرگ چوبی! تا دسته‌های شکسته‌شون بسوزه و ... و خودمون من منتظر موندیم. اینجا مادرم میپرسه بلد بودید؟! میگه چی بلد بودیم؟ تازه دیپلم گرفته بودیم! اگه نمی‌رفتیم اونجا باید می‌رفتیم برفی که دیشب باریده بود رو از محوطه‌ی یک هکتاری صبح‌گاه پارو می‌کردیم! «کافی بود یه کمی مغز به خرج بدیم!» بعدش دستگاه رنده بود خیلی طرز کارشو بلد نبودیم ولی یه کمی ور رفتیم و یاد گرفتیم و بیل‌هارو دسته کردیم و تهش هم گفتند از سربازهایی که اینارو شکوندن اینقدر جریمه بگیرید. 

بعد میگه یه بار هم کلید در خوابگاه رو تعمیر کردم و چندتا کار دیگه اینجوری پیش اومد، انجام دادم. یه فرمانده که درجه‌دار قدیمی بود و مجروح شده بود گفت اگه بخوای بگم همینجا بمونی پیش خودمون و نری جبهه؟ یه نفر فنی لازم داریم اینجا. اینجای داستان با هیجان میگم خب چرا نموندی؟!

میگه گفتم آخه رفیقام؟ نمیتونم من بمونم اینجا اونا برن جبهه! اینجا یه جوری از ته دل میگم! «ای‌بابا آدم گاهی وقتا به خاطر رفاقت چه حماقت‌هایی که نمیکنه!!! می‌موندید دیگه!» ( اینجارو توی دلم میگم: کدوم رفیق؟ کدوم کشک؟ این رفیقایی که میگی آخرین بار کی رفتی خونه‌شون؟ من بگم؟ آخرین بار ابتدایی بودیم رفتیم خونه‌ی حمید اینا. اصلا شما که به هیچ‌وجه رفیق‌باز نیستید!) انتظار هم دارم که بابام تایید کنه حرفم رو و بگه آره راست میگی جوونی و خامی و رفاقت و ... . تهش هم بگه پسرم تو اینجوری نباش! خیلی پابند رفیق نباش! تا من درسی که دلم می‌خواد رو بگیرم از این ماجرا! ولی

 

میگه «اونموقع گفتم آخه بمونم اینجا اگه اتفاقی بیفته، چطوری برگردم روستا؟» (بازم توی ذهنم به صورت سریع! میگم یعنی چی چطوری برگردم روستا؟! با ماشین! اتوبوس! یعنی اینقدر وابسته بودید بهشون؟! یعنی چی؟) یه لحظه سکوت می‌کنه! (تازه دوزاری من هم میفته!) تازه می‌فهمم منظور از «اتفاق» و «چطوری» چیه! تازه می‌فهمم منظور از رفیق اونموقع چی بوده. تازه می‌فهمم اینکه تا آخرین نقطه کنار هم بودن یعنی چی. تازه می‌فهمیم چی رو نمی‌فهمم.