سررسید ۹۵

(این یه چکیده از اتفاقاتیه که یادم اومد، ته پست هم یه جمع‌بندی کردم)

فروردین:

عید رو که به عنوان یک مثلا کنکوری یه مقدار درس می‌خوندیم. آهان سیل اومده بود. برای همین باغ هم زیاد نرفتیم. بعد در دوران «تا اطلاع ثانوی» به سر می‌بردم و توی وبلاگ چیزی منتشر نمی‌کردم. برگشتیم تهران. بازم کنکور می‌خوندم. 

در این دوره تقریبا به هر کتابخونه‌ای که میتونستم میرفتم که یه کمی درس بخونم. 

۲۳ام،

امروز فرید ستاری پیام داد که وقت داری ببینمت؟

منم فکر کردم شمارمو از عرفان گرفتم. خلاصه گفتم ۲-۳ وقت دارم. گفت با مهران میبینمت. خلاصه رفتیم و صحبت کردیم و قانع شدیم که کار کنیم باهاشون.

اردیبهشت:

کارمون رو با مهران و فرید شروع کردیم. مشغول کار روی ایده‌ی محصول بودیم. آزمون‌های آزمایشی می‌رفتم. یه بار هم بعد آزمون با مهران رفتیم بیرون و روی اسکچ‌هایی که کشیده بودم بحث کردیم و یه کمی هم سوال‌های آزمون رو بررسی کردیم. ۱۷ اینای اردیبهشت آزمون رو دادیم. 

۲۹ اردیبهشت یادداشت کردم که اون اپ آی‌او‌اس پروتوتایپی که زدم رو نشون سجاد دادیم و گفت خیلی زشته. خیلی لحظه‌ی سختی بود برام. واقعا هم اپ زشتی بود ولی خب من کلا ۱ هفته بود بعد از کنکور شروع کرده بودم بودن یه یاد گرفتن آی‌او‌اس. خلاصه از اون لحظه‌های سخت یادگیری امسال بود. یک بار هم قبلش توی یک جلسه‌ی کاری وقتی حجم پروژه رو دیدم گرخیدم. اونم تاریخشو یادداشت کردم. 

۳۱ اردیبهشت توی حیاط خوابگاه یک کلاغ رو از دست یک گربه نجات دادم.

خرداد:

۱۱ خرداد یکی توی اینستا از اون مار شازده کوچولو که ساخته بودم خوشش اومده بود، خواستش، منم ۳ تای دیگه ساختم و بردم توی ایستگاه متروی تئاتر شهر تحویل دادم رفتم. با عرفان رفته بودم. 

در این دوره چون ترم آخر کارشناسی بود، بعد کنکور هم بود، مشغول کار هم بودیم، کلا حوصله‌ی امتحان و میانترم و پایانترم نداشتیم. پایانترم ریاضی مهندسی رو خواب موندم! سیگنال و سیستم رو هم نتونستم بخونم. خلاصه این دو تا درس رو نزدیک بود بیفتم.( در حقیقت افتادم و استاد پاسم کرد!)

ماه رمضون اومد. متاسفانه نتونستم … .

تیر:

عمه اشی فوت کرد. در این قسمت خیلی دیگه توی اون دفترچه‌م چیزی ثبت نکردم. فقط یادمه که سخت درگیر کار بودیم. سالار هم به ما اضافه شده بود. دوران خوبی بود. 

۲۴ تیر با فرید رفتیم قم. سالگرد صفایی حائری. 

مرداد:

درس نقشه‌کشی رو با یک جلسه حضور پاس شدم!

فهیم رفت آمریکا

درگیر پروژه‌ی کارشناسی بودم.

شهریور:

۴ شهریور رفتیم امام‌زاده صالح.

۸ شهریور دفاع پروژه‌ی کارشناسی بود. 

۸ شهریور پدرم بازنشسته شد.

۹ ام

۱۳ شهریور نمره‌ی پروژه‌ی کارشناسی هم رد شد.

۱۷ شهریور کافه لمیز

۱۸ام عروسی سرای احسان

مهر:

مهر تقریبا پرکارترین ماه این وبلاگ بود. 

ماه محرم بود. بازم ناهار تاسوعای روستا و درویش. مهرماه تو بودی. خیلی هم پررنگ بودی. پاییز نارنجی قشنگی بود.

آبان:

درگیر تصمیم‌های سختی بودم. تصمیم‌هایی مثل اینکه کار رو رها کنم و برم آزمایشگاه دکتر سلیمانی. 

خونه‌مون رو عوض کردیم. بدون اینکه من فرصت کنم از خونه‌ی ۱۶ ساله‌ی قبلی خداحافظی کنم. 

۱۷ آبان، حاج سیاوش فوت کرد. شوهر خاله‌م. خاله‌ای که هیچ وقت ندیدمش. خدا رحمتشون کنه.

۱۸ام کافه سپیدگاه. سه‌شنبه بود. مجتبی ورمزیار بعد از تقریبا یک سال،‌ دوباره لطف کرد و منو به یکی از جلسات نشریه دانشکده دعوت کرد و تقریبا بعد از اون جلسه همه‌ی جلسات رو شرکت کردم. ممنونم ازش. نیاز داشتم. 

۱۹ام، سه ساعت توی اون اتاق کوچیک مرکز کارآفرینی با مهران و فرید صحبت کردیم. 

آهان اون چاقوهای morakniv رو سیددخت برام آورد.

آذر:

وای از آذر. ماه جدایی بود. همینقدر الکی. 

۸-۱۲ آذر اومدم خونه. درمان شوپنهاور رو خوندم که کاش نمی‌خوندم! 

آخرای آذر اون سرماخوردگی شدید رو درگیرش بودم که زمینگیرم کرد.

آهان اینجاها ماکاتون هم شروع شده بود. تجربه‌ی جالبی بود.

قرارداد ک هم از وسطای آبان بسته شد.

لپتاپم رو عوض کردم.

رفتم آز دکتر بیگی.

دی:

تولد میثم. 

فوت آیت‌الله هاشمی رفسنجانی. رفتم تشییع پیکر، عجب جمعیتی بود.

سرای احسان

تولدم

پلاسکو

برگشتم به کار.

بهمن: 

پدرم و پسرعموم اومدم تهران.

۷ بهمن لیترالی رید بهم! (یاد ۵۰۰ روز تابستون افتادم!)

آخرای بهمن، برگشتن با ماشین پسر عموم.

بستری شدن پسرعموم در بیمارستان و … .

اسفند:

رفتم کلاس منبت!

اسفند رو تقریبا فول‌تایم درگیر پروژه‌ی ک بودم. روز‌های خوب شرکت. 

—————————————————————————————

تا اینجا بیشتر چکیده‌ی اتفاقات سال ۹۵ بود. ولی حالا میخوام یه جور دیگه نگاه کنم به ۹۵. ۹۵ خوب بود. یعنی به صورت کلی یا به قول با کلاس‌ها ( overall) در جنبه‌های مختلف خوب بود. البته توی بعضی جنبه‌های خیلی هم بد بود! 

مثلا از نظر درسی بد نبود. کنکور دادیم و پروژه‌ی کارشناسی زدیم و ارشد رو شروع کردیم. ترم اول ارشد هم خوب بود. تجربه‌ی جالبی بود. هر چند بعضی امتحانارو به زور پاس کردم.

از نظر کاری خیلی خوب بود. شروع یک کار جدید، کار کردن در کنار یک تیم خوب، هم‌تیمی‌هایی که برای بودن کنارشون باید خدا رو شکر کنی، چون حالا حالا ها میتونی ازشون یاد بگیری. و این کار و این تیم نه تنها از نظر کاری باعث رشدم شدند باعث شدند یاد بگیرم جنبه‌های دیگه‌ی زندگیم رو هم با یک تعادلی پیش ببرم. از اون حالت قبلی دویدن از یک هدف تا هدف دیگه (دویدن از یک مایل‌استون یا ددلاین تا بعدی) دور بشم. بفهمم که میشه هدف‌های بزرگتری توی زندگی داشت. میشه برنامه‌ی خوب مطالعه، تفریح، فوق‌برنامه و … هم داشت و به خاطر امتحان و پروژه و … از اینا نزد. 

امسال خیلی چیز‌ها را برای بار اول تجربه کردم. رفتم جمعه‌بازار،‌ رفتم چوب خریدم، برگشتم به نشریه، رفتم کلاس منبت. رفتم چوبفروشی سروش! 

امسال کلی کافه گشتم. کلی اطراف انقلاب و ولیعصر پیاده گز کردم. کلی چارسو رفتم! 

امسال سینما هم خوب رفتم. چند وقت پیش یه برنامه‌ی تلویزیونی یه نظرسنجی گذاشته بود انتخاب فیلم‌های خوب سینمایی امسال، دیدم تقریبا همه‌شون رو رفتم دیدم. 

نسبتا کتاب‌های خوبی هم خوندم. و میگم شاید یکی از دلایل اینها دوستان خوب و تازه‌ای بود که پیدا کردم. اصلا خود دوست پیدا کردن رو هم امسال تمرین کردم. امسال مهربون بودن با آدم‌ها رو تمرین کردم، دوست داشتن آدم‌هارو، دوست داشته شدن رو و … . امسال شاید برای اولین بار معنای دوست برام پررنگ شد، روی تصمیماتم اثر گذاشت. باید از آدمایی که امسال بهم کمک کردند که بتونم این خاطرات رو بنویسم تشکر کنم. 

امسال سختی‌هایی هم داشت، اول سالش سخت بود، داشتم روز‌های سختی پشت سر میذاشتم. فشارهای درسی و کاری و عاطفی زیادی رو پشت سر گذاشتم. ولی به قول دوستی، این فشارها مثل باد شدن بادکنک، اگه نترکی ظرفیتت رو بیشتر می‌کنن، دفعه‌ی بعد دیگه با این فشار پاره نمی‌شی. تصمیمات سختی باید می‌گرفتم که امیدوارم درست گرفته باشم. امسال رفتم سراغ خیلی از ترس‌هام و باهاشون مواجه شدم. مثل ترس ارتباط با آدمها. ترس از شکست. 

تا قبل از این سال کنکور کارشناسی بهترین سالم بود، ولی ۹۵ رو حالا می‌تونم به عنوان بهترین سال جای اون بذارم، امیدوارم ۹۶ هم جای ۹۵ رو بگیره توی این لیست!

باید برای ۹۶ یک سری هدفگذاری بکنم. کلی ترس دیگه دارم که باید باهاش روبرو بشم.