گوشه ای از دنیای یک چوپان امروزی!

۱۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۲ ثبت شده است

جمعه ۱۳ اردیبهشت

جمعه ۱۳ اردیبهشت:

تا قبل از ظهر که رفته بودم بیرون. اتفاقی مدیر دوره راهنمایی و معلم علوم راهنماییمون رو دیدم. معلم علوممون موهاش سفید شده بود. دلم گرفت! یک زمانی با هم فوتبال بازی میکردیم. مدرسه بعد از ظهرها کلاس تقویتی گذاشته بود میرفتیم فوتبال بازی میکردیم با بچه ها!!

برای ناهار قرار شد با بابام هم بریم باغ و هم اینکه تو راه کباب بگیریم. وسط راه دیدیم زیاد گرسنه نیستیم گفتیم خودمون گوشت بگیریم برگ بپزیم. (خلاصه از بساط سیخ و منقل همه چی مونده بود خونه و با کمترین امکانات این کار رو کردیم.)

بر این تصمیمم که یک سالی رو کشاورزی یا چوپانی بکنم مصمم‌تر شدم!

برای شب ساعت ۱۰:۳۰ بلیط داشتم(بلیط که چه عرض کنم، به راننده سپرده بودم) اونقدر خسته بودم که تا خود صبح خوابیدم.

صبح هم رسیدم گرفتم تا ظهر خوابیدم!

 

همین!


یکی از مشکلات استفاده‌ی از ‌‌فیل.تر دور بزن اینه که مجبور میشه آدم مثه این ترول ها سرچ کنه!!!!

یه چیزی جستجو کرده بودم که از ۳ کلمه عربی تشکیل شده بود واسه همین نتایج همه ش صفحات عربی بود!! و من مجبور شدم آخرش یه عبارت  "چیه" اضافه کنم! خندم گرفت !

 


از بدی های خیلی بد ِ سیگار اینه که حتی اگه در همون لحظه نکشی هم باعث اذیت میشی! یارو سیگار نمیکشید (در اون لحظه) ولی بوی گندش حال آدمو به هم میزد. بعد اونوقت پدر ِ بنده به خاطر دئودورانت زدن به من گیر میده که شاید بغل دستیت حساسیت داشته باشه و تنگی نفس بگیره!!! نکش آقا نکش


حرفهای ما هنوز ناتمام...

تا نگاه می کنی:
                 وقت رفتن است
بازهم همان حکایت همیشگی  !


پیش از آنکه با خبر شوی

لحظه ی عظیمت تو ناگزیر می شود

 

آی...

ناگهان  
           چقدر زود
                         دیر می شود!

 

 

 

این حال و روز منه! مخصوصن هر وقت که میرم خونه . اولش کلی برنامه دارم . کلی کار قراره انجام بدم. کلی حرف دارم که قراره بزنم. ولی وقتی به خودم میام که مثلن روز آخره و باید با عجله وسایلمو جمع کنم. میترسم عاقبت زندگیمون هم همینجوری بشه. حداقل کاش اون موقع هم یه روز مونده به خودمون بیاییم. حداقل از بین اون همه حرف چند‌تایی رو با عجله بگیم.

 

وقت نشد حرف بزنم.

۱۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۲:۳۷ ۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
چوپان

روز معلم سال ۹۲

صبح دیر بیدار شدم.

کار خاصی نداشتم. چندتا ساچمه. بعد از ظهر یه پیامک پیشنهاد تدریس اومد برام. برای تابستون.

 

عصر رفتم بیرون. کفش دقیقن مدل پارسالمو خریدم. فقط یادم نیس پارسال چه شماره ای بود!!

با چندنفر دوست و آشنا ملاقات کردم. بعد پدرم اومد دنبالم بردم جگرکی!

 

بعد من باز پیاده رفتم سمت مسجد. 

بعدش هم که برگشتم خونه.

و اما جالبترین کار امروز:

پشت لپتاپ نشسته بودم که نمیدونم چی شد بحث این شد که پدرم به معلم دوران ابتداییشون روز معلم رو تبریک بگن. من هم آنلاین شدم و دیدم که معلم سابق پدرم هم آن هستن. سلام دادم و از قول پدرم تبریک گفتم و کمی صحبت کردیم(کردند!). بعد هم دوتا از عکسهای اون موقع را فرستادم براشون. خیلی جالب بود.

فکرش را بکن. حدود سال ۱۳۵۳ یعنی حدود ۳۰ سال پیش.

بازی دنیا چه قدر عجیبه!

۳۰ سال دیگه ما کجاییم؟ چیکار میکنیم؟ معلمهای ما کجا هستند؟

راستی امروز هر چه قدر منتظر موندم یه نفر روز معلم رو به من تبریک نگفت! خب نامردا حداقل یه کلمه که از من یاد گرفتید. و البته این خیلی نکته ی بزرگیه. معلم هم شدی باید معلمی بشی که لیاقت تبریک گفتنو داشته باشی. خیلی باید به این توجه بکن(ی)م.

 

فردا احتمال زیاد بریم باغ.

۱۳ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۰:۲۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان

روز مادر اومدم خونه

اومدم خونه . با یک اتوبوس خیلی داغون

 
عصر خواستم با بچه ها بریم بیرون . خبر دار شدم که پدر یکی از همکلاسی‌هامون فوت کرده :( . رفتیم مسجد.
 
رفتم با یکی در مورد دو تا مساله صحبت کردم. راضی ام.
 
نمازو رفتیم مسجد جامع. مدیرمونو دیدم.
 
شب شیرینی خوردیم.
 
پنجشنبه دیر بیدار شدم. باغچه ی حیاط رو آب دادم. چند تا ساچمه زدم به سیبل. الان یه کامیت کردم.
 
عصر میرم بیرون. راستی راستی ۵-۶ کیلو وزن کم کردم ظرف یک ماه!!!!!! اصلن باورم نمیشد. وقتی رفتم رو ترازو منتظر وزن قبلیم بودم که یه هو دیدم ۷ کیلو کمتر نشون میده(البته اون لحظه ۱۲ ساعت بود که چیزی نخورده بودم!!) بعدش دوباره وزن کردم ۵ کیلو وزن کم کردم :)
 
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شبرو است او، از راه دیگر آید
۱۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۳:۴۲ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
چوپان

بوی جوی مولیان

شب بابام زنگ زد. گفت که عصر رفته بودم روستا. ۴تا نهال گیلاس کاشتم تو باغ و بعد شروع کرد به توصیف. درخت هایی که کاشتیم گل دادن و سبز شدن. یونجه ها و جو ها سرشون از خاک بیرون اومده. رودخونه اون قدر پرآب شده که گلوله تفنگ به زور به اون‌طرفش رسید و ... . 

دقیقن وسط همین تواصیف بود که بی‌اختیار یاد اون درس زیبای بوی جوی مولیان افتادم. وصفی که پدرم کرد بدجوری دلتنگم کرد .

امیدوارم آخر هفته بتونم برم خونه. دلم برای تیراندازی تنگ شده.

////////

در خواب "تو" را دیدم

شبیه "آن‌‌ها" شده بودی

همان هایی که نمیدانم چه احساسی به‌شان دارم

همین خواب را یک نفر دیگر هم دیده بود

شاید ... .

////

خدایا میگم مشکلی نداره که من همون خدای خیلی ساده رو در نظر بگیرم که برای هر کار کوچک و بزرگی بهش توکل کنم؟

/// 

تا در دل کسی نیفتد هیچ دلیل و برهانی برای اثبات چیزی قابل قبول نیس. یک زمانی برام قابل باور نبود که یک عده برای نشنیدن سخن خدا پنبه میگذاشتند توی گوششان. ولی این روز‌ها دیگر به چشم میبینم ‌،‌پنبه که چه عرض کنم ،هدفون هم میگذارند توی گوششان. 

خب هر کاری دلشان میخواهد بکنند. به خودشون ظلم میکنن .

//

من گنهکار شدم وای به من!
مردم آزار شدم وای به من!
یاد دارم پدرم شیشه ی مِی دید٬ شکست
من چرا سبحه اجدادی خود داده ز دست؟
من گنهکار شدم وای به من!
مردم آزار شدم وای به من!

(شهریار)

۰۹ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۱:۵۰ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان

تجربه ی جدید دلنشین

دیروز بعد از تدریس با آقای دکتر kafe! رفتیم پایتخت. بعدشم رفتیم خوابگاهشون و حدود ۲۴ ساعت در کنار دکترها بودیم.

بنده همینجا از آقای دکتر تشکر میکنم که با اون وضعیت اینترنت به اینجا سر میزنه!! :) و اشاره میکنم که در دروس پزشکی ۳۶/۳ = ۱۲ یک نکته خیلی مهمه!!!!

عصر برگشتنی یک تجربه ی جدید و دلنشین داشتم به صورت کاملن اتفاقی. به تکرارش علاقه مند شدم!

دلم برای تفنگ تنگ شده! الان ۳ بسته ساچمه خونه بیکار نشستن! :)

 

////////

 

دلبسته ی افلاکم و پابسته ی خاک

فواره ای بین زمین و آسمانم

 

فاضل نظری

 

////////

 

یک تصمیم جدی برای آینده:

خیلی دوست دارم یک سال از عمرم رو برم چوپانی بکنم. یا کشاورزی بکنم. کلن یکی دو سال کاملن برم تو طبیعت زندگی کنم. بعد یک سال که برمیگردم کلی چیزا عوض شده باشه!

 

///

آینده ای عجیب و غیرعادی برای خودم پیشبینی میکنم. ممکنه مسیر زندگیم رو عوض کنم چند بار!

۰۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۳:۳۰ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان

چیزی که زیاده ...

باز هم یکی از دوستان من یک داستان جالبی تعریف میکرد.

میگه یه روز یکی از این پادشاهان ایرانی به وزیرش میگه که آی وزیر میخواهیم بدانیم که در مملکت ما کدام صنف بیشتر از بقیه رونق داره و روی چه کارهایی میتونیم سرمایه گذاری بکنیم. از تو میخواهیم که برای این سوال ما جواب پیدا کنید.

وزیر میگه باشه. فرداش موقع اومدن وزیر پارچه ای رو دور سرش میبنده و به طرف قصر پادشاه حرکت میکنه.

از همون در خونه ،‌بقال میبینه به مشتری میگه فکر کنم وزیر دندون‌درد گرفته! توی کوچه و خیابون و ...

موقع وارد شدن به قصر ، دربان به اون یکی میگه فکر کنم سردرد داره!

توی راه یکی میگه فکر کنم روی صورتش زگیلی چیزی دراومده واسه اون بسته و ...

خلاصه وزیر تا برسه پیش پادشاه هر کس یه حدسی میزنه و روی حدسش هم پافشاری میکنه.

 

وزیر به پادشاه میگه که پادشاها توی این مملکت بیشتر از هر چیزی ‌ "دکتر" وجود داره!!!!

 

حالا هم حکایت همان است! دکتر زیاد داریم. اصلن همه مان یک پا دکتریم! 

۰۴ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۰:۱۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان

سریعترین راه ارسال

برای نصب یه نرم افزاری (PyCharm) به لایسنس کی (License key) نیاز داشتم. بعد فایل کیجن (KeyGen) این شرکت .exe بود. این فایل رو روی مک داشتم. ریختمش روی فلش بعد بردم تو اون یکی لپتاپ که ویندوز بالا آورده بودم.

فایل رو اجرا کردم و یه لایسنس ساختم. بعد گفتم حالا اینو چه جوری بفرستم به اون یکی؟؟؟ گزینه هایی که اونموقع پیش ذهنم اومد:

۱- کپی کنم توی یه فایل متنی - بریزم رو فلش - فلش رو دربیارم و بزنم به مک.

۲- وارد یکی از اکانت های میلم بشم . ( یوزر و پس و ... ) یه ایمیل بزنم به خودم!!!!- ایمیلو باز کنم تو مک و ...

۳- اِورنوت(evernote) رو بالا بیارم و توش نوت(note) بکنم!( که باز هم نیاز به sign in و زمانی هم برای sync شدن داشت!!!)

۴- حتی به ذهنم رسید که اون فایل متنی رو که میخواستم توش بریزم رو به جای فلش بندازم تو پوشه ی  Dropbox ام. اونم که دیدم علامت syncش نشون میده حالا حالاها طول میکشه که تغییرات برسه به مک!!!

 

و اما کاری که من کردم!!! . رفتم توی آدرس وبلاگ خودم و توی آخرین پست یه نظر گذاشتم و توش اون لایسنس کی رو کپی کردم!!!

به همین سادگی! به همین خوشمزگی! نیازی هم به sign in شدن نداشت!

و بعد توی مک ، مدیریت وبلاگم باز بود و لایسنس کی رو برداشتم!!!

 

:)

۰۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۱:۵۶ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان

کمترین فایده‌ی عشق

راز این داغ نه در سجده ی طولانی ماست

بوسه ی اوست که چون مهر به پیشانی ماست

 

شادمانیم که در سنگدلی چون دیوار

باز هم پنجره ای در دل سیمانی ماست

 

موج با تجربه ی صخره به دریا برگشت

کمترین فایده ی عشق پشیمانی ماست

 

خانه ای بر سر خود ریخته ایم اما عشق

همچنان منتظر لحظه ی ویرانی ماست

 

باد پیغام رسان من و او خواهد بود

گرچه خود بی خبر از بوسه ی پنهانی ماست

 

 

فاضل نظری - دفتر شعر "آن‌ها"

۰۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۱:۵۰ ۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان