گوشه ای از دنیای یک چوپان امروزی!

۹ مطلب در فروردين ۱۳۹۲ ثبت شده است

اگه روزی ، یه لحظه دلت خیلی خیلی گرفت ...

اگه یه روزی به جایی رسیدی که احساس کردی دیگه هیچ چی آرومت نمیکنه ، دیگه نه دوستات ، نه آهنگات ، نه فیلم و سریال و نه سیگار ، نه بیرون گشتن ، نه اینترنت ، ... .

یه لحظه این غل و زنجیر الکی رو بکن و ژست روشن فکری و غیره رو بذار کنار ، بگو قدیما یه چیزایی بود که باهاشون زندگی شیرینتر بود. حداقل این یه لحظه یه یادی بکن از اونا.

شاید پریشونی این روزهات به خاطر همین فاصله ی خودساخته س! (هر کسی کو دور ماند از اصل خویش / باز جوید روزگار وصل خویش)

برگرد پیش خدا. حتی شده برای همون یه لحظه . حتی شده فقط به خاطر آرامش خودت. 

یادت بیار اون روزا چقدر آرامتر بودی. حداقل برای یک لحظه قبول کن همه اون چیزای قشنگ رو که زمانی بهشون باور داشتی و الان ... .

این احتمال رو هم بده که شاید همه اون چیزا درست بودن . دست بردار از این تریپ ِ ... .

 

أَلَا بِذِکْرِ اللَّـهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ 

 

البته من کی باشم بخوام توصیه بکنم. بیشتر جنبه ی یادآوری داشت برای خودم و شاید کسی که احساس میکنم اونم مثه منه.

 

۳۱ فروردين ۹۲ ، ۰۲:۱۱ ۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان

یک سال پیش در چنین روزی ...

۱ - آدرس این جا رو به یک عزیز دادم. بعد بعضی چیزا داره لو میره!!‌ :) امیدوارم که زیاد گیر نده اون عزیز!!!

 

۲ - پارسال این موقع داشتیم میرفتیم حج . یادش به خیر عجب روزهایی بود.

 

۳ - حرفایی که به صورت دو نفره زده میشه رو بهتره بذاریم همونجوری دونفره بمونه. مثلن من و تو با هم یه حرفایی میزنیم. اگه در غیاب تو اون حرفارو بزنم که ممکنه غیبت محسوب بشه. به نظرم حتی در حضور خودت هم اگه نفر دیگه ای توی اون جمع هست بهتره اون حرفا رو نزنم!!!! سخته ولی ممکنه. حرمت حضور دو نفره رو نگه داریم!

 

۴- وقتی از خدا چیزی میخواید مواظب جزییات باشید!! شوخی بردار نیستا :)

 

۵ - این پست از mac os x فرستاده میشه! :)

 

۶ - خیلی لازمه که حداقل آدم دیگه توی این سن تکلیفش با خودش مشخص باشه. این که هنوز در مورد اساسی ترین سوالات زندگی بعضیا هنوز به جواب نرسیدن و حتی دنبال جواب هم نیستن خیلی بده. این که هنوز نمیخوای قبول کنی واسه چی زنده ای؟ واسه چی به دنیا اومدی؟ کجا داری میری؟ اونوری هست؟ نیست؟ حسابش چه جوریه؟  . بعضیا واقعن مصداق "مترف" هستن. فقط صرفن از نعمت ها استفاده میکنن!!! مترف نباشیم.

 

۷ - اون عزیز هم اگه این پست رو میخونه امیدوارم یه بزرگواری بکنه نظر بذاره!!!

۲۸ فروردين ۹۲ ، ۱۹:۲۴ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان

احساس خوب قدیمی

خدایا شکرت حالم خوبه. احساس میکنم روزهای خوبی پیش رومه. درسته در ظاهر مشکلاتی هس. ( این آتل های دست و حساسیت دارویی و داروهای جدید برای اون و آمپول و میانترم ها و حذف کردن معماری و عقب موندن از برنامه شرکت و ... ) ولی با وجود همه اینها خوشحالم که حالم خوبه.

وقتی حال آدم خوب باشه وقتی روانت آرام باشه بقیه چیزا خیلی راحت حل میشه یا حتی تحملشون راحت تر میشه.

به سکوت نیاز دارم. این مدتی که خیلی با طبیعت خو گرفتم خیلی روی اعصابم اثر داشته. هر روز یه وقتایی احساس میکنم که هیچ صدایی نباشه. حتی صدای نفس کشیدنم رو هم کم میکنم.

 

یه دوست بزرگواری داریم ما که گاهن یه حرفایی میزنه که من یکی که زیادی ازشون استفاده میکنم و کردم. از این دوست بزرگوار کمال تشکر رو به عمل می آورم و چند تا از جملات گهر بار ایشون ... مٌردم!!!:

"از تنهاییت لذت ببر ، با تنهاییت حال کن"

' برای یک "انسان"  بدترین جمله اینه که بگم "عادت کردم" '

"حرکت های انقلابی خوب نیستند. حرکت بایستی پشتش خوب دلیل باشد. براش باید برنامه ریخت. با تدریج و استمرار باید رفت جلو"

"برای بیرون کردن بدی ها حباب خوبی هاتو بزرگ کن تا حباب بدی ها خوش مجبور بشه بره بیرون"

البته احتمالن اون دوست بزرگوار خودش همچین جملاتی یادش نباشه کی گفته. یا حتی شاید بعضیاشو نگفته. یا این که فقط برداشت من بوده!!!

ولی هر کدوم از این جمله ها کلی حرف پشتشه. اگه وقت کنم در مورد هر کدوم مینویسم تا شاید یکی دیگه هم پیدا بشه که از اینا استفاده کنه. یا این که خودم مرور میکنم هر از چندگاهی.

تصمیم باید پشتش دلایل خوب باشه تا بتونی عملیش کنی. تا بتونی بر تنبلی غلبه کنی. این دلایل باید انگیزه ایجاد کنن. همچنان که برای نفس کشیدن ذوقی داری که حتی نمیتونی نبودشو تصور کنی.

خوشم نمیاد از اینایی که فقط بلدن منفی صحبت کنن و غر بزنن و وقتی هم که حالشون خوبه خبری نباشه ازشون. من خیلی خوب میگم الان خدارو شکر حالم خوبه.

حرف باز هم زیاده و وقت برای گفتن کم. با این کله ی کچل و این ریش هایی که از موی کلم بلندتر شدن و این جوشهای حساسیت میگم حالم خوبه!

۲۲ فروردين ۹۲ ، ۰۱:۵۸ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
چوپان

سیزده - دروغ - انگشت کوچکم در رفته!

دیروز اول رفتیم جاده ی برهان. همون جایی که 3 ساله میریم. البته امسال فقط خونواده خودمون بودن. چندین سال بود که با خانواده ی داییم اینا میرفتیم. مزه ی دیگه ای داره اونجوری رفتن. البته اینبار زود کبابو پختیم و بعدش از خلوتی جاده در ظهر استفاده کردیم و رفتیم سمت باغ خودمون . اونجا خونواده ی دایی و خاله و آیلین خانوم اینا رو دیدیم. کلی تیرانداختیم!!

بعدش هم والیبال و وسط بازی. که وسط این وسط بازی من یار آخر تیممون مونده بودم تو زمین. توی شماره 6 بود که هوس کردم یه امتیاز بگیرم ولی از شانس من توپ از دستم در رفت. هم خودم سوختم، هم تیم و هم انگشت کوچیک دست چپم از جاش در رفت!!!!!

خدا دوستم داشت که وسط راه یکی پیدا شد و انگشتمو جا انداخت. ولی هنوز درد داره و یه کمی ورم کرده و جدا از انگشتای دیگه وایساده!!!!

هیچوقت فکر نمیکردم این انگشت برام اینقدر مهم باشه. نمیتونن اسم خودمو به خوبی تایپ کنم. مینویسم a ، کپس لاک روشن میشه!!!! :)

//////

نمیدونم مگه ما چقدر توی زندگیمون صداقت داریم که یه روز خاص هم برای دروغ در نظر گرفتیم!!! الان دیگه فکر کنم جاشه که یه روز در نظر بگیریم که توش به هیچ وجه دروغ نگیم. یا مثلن مثه جرئت حقیقت هر سوالی ازمون پرسیدن راستشو بگیم!!

//////

آدم یک سال هم در خونه باشه . روز آخر باز هم کلی کار برای انجام داری. امشب میرم. بریم تهران. این تعطیلات همه ش با طبیعت بودم . خیلی خوب بود. درسته یه مقدار بدنم مشکل پیدا کرده ولی اوضاع خیلی خوبه شکر خدا.

شکر خدا!
۱۴ فروردين ۹۲ ، ۱۷:۴۱ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
چوپان

کشاورزی و من

خب امروز رفتیم باغمون و حدود 160 تا نهال غرس کردیم. یعنی به اندازه ای خسته شدم که نگو. فکر کنم کل ماهیچه های بدنم کار کردند. یعنی بیشتر از توانبخشی سه شنبه برام مفید بود!!!

خب یکی از آرزوهام همین کشاورزی بود.( یکی هم چوپانیه. یعنی واقعن برم چوپانی. و همین طور چندتا کار دیگه) . کشاورزی به نظرم خیلی سخته ولی خیلی جالبه. زیر آفتاب با کلاه و عینک. فکرت خیلی آرومه. آرامش داری. میتونی خوب فکر کنی.

قانون کاشت و برداشت. هر چی بکاری همونو میتونی(شاید) درو کنی.

راستی یه چیز جالب دیگه. این سگهای گله اگه یه تیکه چوب بگیری دستت میترسن و فرار میکنن. اندازه و قطر چوب اصلن اهمیتی نداره. چون وقتی کوچیک بوده از چوب ترسیده دیگه براش فرقی نداره. فقط کافیه چوب رو توی دست یه آدم ببینن . مطمئنن اگه بخوان حمله کنن به آدم با اون چوب نمیشه کاری کرد و فوقش یه کمی دردشون میگیره ولی میتونن آدمو لت و پار کنن ولی همین ترسه نمیذاره.

 

بوی روغن ماهی: راستش درسته من خیلی از ماهی خوشم میاد ولی نمیتونم با این بوی بدش کنار بیام. بعد برام سواله که آیا این بو برای همه بده یا برای بعضیا یا خیلیا. ما مثلن کسی هست که از بوی ماهی خوشش بیاد؟؟؟ دیروز رفتم دوتا قزل آلا خریدم. من که شکار نتونستم بکنم. ببینم سیزده بدر میتونم کبابشون کنم.

 

کوتاه کردن موهام در 14 فروردین: ما آدما یه کاری رو شروع میکنیم. بعد تکرارش میکنیم تا این که به نوعی برامون خاص میشه اون عمل در اون زمان خاص. مثلن هر ماه توی یه روز خاص میریم سلمونی. یا هر سال یه روز خاص میریم یه جایی. منم الان چند ساله که 14فروردین موهامو کوتاه میکنم( در حد کچل) . حالا امسال هم منتظرم که 14فروردین بشه موهامو کوتاه کنم :)

 

این کرومم تازگی زیادی کرش میکنه ، خیلی هم حافظه میگیره و منم کم کم دارم ازش دل میکنم. فایرفاکس هم خوبه. تازگی سرعتش هم بهتر شده.

۱۰ فروردين ۹۲ ، ۲۳:۲۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان

اولین روزهای سال 92

 

دیروز رفتم دکتر. برای دستام آتل بستم. فکر کنم کار با اره مویی و چاقو و البته نادرست کار کردن با صفحه کلید به اعصاب دستم صدمه زده!!!

 

البته یه مدته تصمیم گرفتم به تمرکزم برسم. اگه بتونم حالمو اونجوری که میخوام بکنم همه اینها هم حل شدنیه.

 

به آرامش نیاز دارم . دلم برای اون وقت ها که هر وقت دلم میخواست آرام میگرفتم تنگ شده.

 

از آدمها انتظارم گاهی زیاده. گاهی یکی رو دوست صمیمیت میدونی ولی اون همچین حسی نداره نسبت به تو.

به نظرم آدم هر چقدر هم که کار داشته باشه میتونه بین همه کارهاش وقتی برای دوستش بذاره.

 

امروز رفتیم باغ. برای کاشت نهال. البته من بیشتر روی مشخص کردن جای درختا کمک کردم!! با گچ و طناب و ... .

بعدش هنوز نرسیده بودم خونه که دوستم زنگ زد. منم فقط وقت کردم لباسامو عوض کنم و برم ببینمش. بعدش هم مهمون داشتیم.

 

امروز یه دوست دیگه هم دیدم. البته از یه حرفش خوشم نیومد. انتظار داشتم بزرگ شده باشه!!

همونجا یه آشنای خیلی قدیمی دیدم. چه روزهایی داشتیم. چه قدر نگاه ها برام آشنا بود. لب گزیدنها. "پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند"

یاد گذشته ها افتادم. چند وقت پیش برای دیدن مهدی رفتم حوزه.اتفاقن دوست صمیمی اول دبستانمو دیدم. یادش به خیر. باهم از مدرسه برمیگشتیم خونه. پایه چهارم (یا نمیدونم گفت سال!) بود. رضا رو هم یکی دوبار از دور دیدم . همون طور که حدس میزدم هم حجره ایش دامادشون شده :)

 

"بحث سیاسی ممنوع!" اینو کجاها دیدم: 1- دیزی سرای محله. (خیلی وقته نوشته به دستور نی.رو.ی ان.ت.ظامی) 2- باشگاه بیلیارد پارک ساحلی(نرفتما ، از جلوش رد میشدم ، دیدمش) 3- توی این سریال "پایتخت2" . بعد نمیدونم قراره بدون بحث و گفتگو چه جوری حماسه بیافرینیم!!! وقتی کمتر از سه ماه مونده به حماسه و هنوز معلوم نیس کی میخواد بیاد چیکار میخواد بکنه ، بعد انتظار هم داریم مشارکت آگاهانه داشته باشیم. یه مدت پیش با کلی استدلال داشتم یکی رو قانع میکردم که وظیفه ما اینه که به سهم خودمون بریم تحقیق کنیم و از بین انتخابهایی که داریم به نوبه خودمون بهترین رو انتخاب کنیم. هر چقدر هم که کمبود باشه و ... . هنوز هم اینو میگم ولی انتظارم بیشتر از اینه.

 

و باز هم آلبوم های قدیمی.

 

عجب دوره زمونه ی خوبی شده. گوشیمو توی اتوبوس جا گذاشته بودم. دوروز زنگ زدم روشن بود. راننده نتونست پیداش کنه. بعد باتریش تموم شد. پریروز گفتم یه امتحانی بکنم. زنگ زدم یکی برداشت. خوب صحبت کردم. گفت که آره من پیداش کردم توی اتوبوس  قرار شد ازش تحویل بگیرم. بعد از اون روز دیگه میگه که خاموشه!!! فکر کنم سیمکارتمو انداخت بیرون!! موندم که چرا اولش وقتی باهم صحبت کردیم قبول کرد که تحویل بده!!؟؟؟

 

"فردای پنهانی"

خوبه اوضاع خدارو شکر

۰۸ فروردين ۹۲ ، ۰۰:۲۸ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان

کشاورزی

امروز رفتیم روستا. رفتیم باغمون. یونجه و جو کاشتیم.

به خاطر تخم ریزی قلاب هم ننداختم.

2روزه که تلفن های منطقه ما قطعه و من اینترنت ندارم. بعد از مدت ها اومدم کافی نت .

دو روز دوری از نت و کامپیوتر خیلی جالبه . باز هم با کاغذ و مداد و خودکار کار میکنم.

داره بهتر میشه اوضاع. دارم بهتر میکنم اوضاع رو به کمک خدا.

پست هول هولکی که میگن همینه!

۰۳ فروردين ۹۲ ، ۲۰:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان

دیدارهای رفت و برگشت

این دید و بازدیدها منو یاد دیدارهای رفت و برگشت فوتبال میندازه!!! ما الان تقریبن دیدارهای مهم رفتمون رو انجام دادیم و الان تو خونه در حال انجام دیدارهای بازگشت هستیم.

 

سیستم هم گل زده ی بیشتر(خوردنی!!! خورده شده) در خانه ی حریفه!!!!

۰۱ فروردين ۹۲ ، ۲۲:۰۵ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان

عیدی های خاص

عیدی های خاصم:

یه نگین فیروزه از خاله ام. خیلی خوشم اومد. وقتی اون سکه ی عتیقه که بهم داده بودن رو نشون دادم بهش که چند ساله نگهش داشتم ، منظورمو فهمید و یه نگین فیروزه ی خالص داد. ان شاء الله میدم یه رکاب میسازم براش. خاله م هرچی چیز با ارزش بوده تو خونه ی مادر بزرگم اینا خودش برداشته!!! و الان هر از چندگاهی یه چیزایی هم به ما میرسه!!! :)

 

یه نفر هم یه چاقو بهم عیدی داد. من عاشق این عیدی های غیرنقدی ام!

 

حرف برای زدن زیاده حیف که ... .

 

راستی فعلن عید همگی هم مبارک. سال خوبی داشته باشید.

۰۱ فروردين ۹۲ ، ۰۰:۵۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان