دیروز رفتم دکتر. برای دستام آتل بستم. فکر کنم کار با اره مویی و چاقو و البته نادرست کار کردن با صفحه کلید به اعصاب دستم صدمه زده!!!
البته یه مدته تصمیم گرفتم به تمرکزم برسم. اگه بتونم حالمو اونجوری که میخوام بکنم همه اینها هم حل شدنیه.
به آرامش نیاز دارم . دلم برای اون وقت ها که هر وقت دلم میخواست آرام میگرفتم تنگ شده.
از آدمها انتظارم گاهی زیاده. گاهی یکی رو دوست صمیمیت میدونی ولی اون همچین حسی نداره نسبت به تو.
به نظرم آدم هر چقدر هم که کار داشته باشه میتونه بین همه کارهاش وقتی برای دوستش بذاره.
امروز رفتیم باغ. برای کاشت نهال. البته من بیشتر روی مشخص کردن جای درختا کمک کردم!! با گچ و طناب و ... .
بعدش هنوز نرسیده بودم خونه که دوستم زنگ زد. منم فقط وقت کردم لباسامو عوض کنم و برم ببینمش. بعدش هم مهمون داشتیم.
امروز یه دوست دیگه هم دیدم. البته از یه حرفش خوشم نیومد. انتظار داشتم بزرگ شده باشه!!
همونجا یه آشنای خیلی قدیمی دیدم. چه روزهایی داشتیم. چه قدر نگاه ها برام آشنا بود. لب گزیدنها. "پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند"
یاد گذشته ها افتادم. چند وقت پیش برای دیدن مهدی رفتم حوزه.اتفاقن دوست صمیمی اول دبستانمو دیدم. یادش به خیر. باهم از مدرسه برمیگشتیم خونه. پایه چهارم (یا نمیدونم گفت سال!) بود. رضا رو هم یکی دوبار از دور دیدم . همون طور که حدس میزدم هم حجره ایش دامادشون شده :)
"بحث سیاسی ممنوع!" اینو کجاها دیدم: 1- دیزی سرای محله. (خیلی وقته نوشته به دستور نی.رو.ی ان.ت.ظامی) 2- باشگاه بیلیارد پارک ساحلی(نرفتما ، از جلوش رد میشدم ، دیدمش) 3- توی این سریال "پایتخت2" . بعد نمیدونم قراره بدون بحث و گفتگو چه جوری حماسه بیافرینیم!!! وقتی کمتر از سه ماه مونده به حماسه و هنوز معلوم نیس کی میخواد بیاد چیکار میخواد بکنه ، بعد انتظار هم داریم مشارکت آگاهانه داشته باشیم. یه مدت پیش با کلی استدلال داشتم یکی رو قانع میکردم که وظیفه ما اینه که به سهم خودمون بریم تحقیق کنیم و از بین انتخابهایی که داریم به نوبه خودمون بهترین رو انتخاب کنیم. هر چقدر هم که کمبود باشه و ... . هنوز هم اینو میگم ولی انتظارم بیشتر از اینه.
و باز هم آلبوم های قدیمی.
عجب دوره زمونه ی خوبی شده. گوشیمو توی اتوبوس جا گذاشته بودم. دوروز زنگ زدم روشن بود. راننده نتونست پیداش کنه. بعد باتریش تموم شد. پریروز گفتم یه امتحانی بکنم. زنگ زدم یکی برداشت. خوب صحبت کردم. گفت که آره من پیداش کردم توی اتوبوس قرار شد ازش تحویل بگیرم. بعد از اون روز دیگه میگه که خاموشه!!! فکر کنم سیمکارتمو انداخت بیرون!! موندم که چرا اولش وقتی باهم صحبت کردیم قبول کرد که تحویل بده!!؟؟؟
"فردای پنهانی"
خوبه اوضاع خدارو شکر