گوشه ای از دنیای یک چوپان امروزی!

۳۸ مطلب با موضوع «اجتماعی :: دوستانه» ثبت شده است

دسته گلی دیگر از صدا و سیما

فکر میکنم در این چند ساله هیچ دشمن داخلی و خارجی به اندازه ی صدا و سیما به این مملکت ضربه نزده باشه.

اون از گندکاریهای چهار سال پیش و این هم از مناظره ی انتخابات ۹۲.

من که به شخصه هیچ گونه سودی از این مناظره نبردم. به هیچ وجه اطلاعات خوبی از نامزدها به دست نیاوردم و فقط ۴ ساعت خندیدم.

خندیدم به این که چه‌گونه شخص اول ِ اجرایی یک کشور به سخره گرفته شده. چه جور یک عده نشون دادن مصلحت بینی ِ شورای نگهبان رو . و این که چه‌جور یه عده توهین میکنن به شعور خودشون و مردم.

ولی مهمتر از همه ی اینها :

 

سعدیا گرچه سخندان و مصالح گویی / به عمل کار برآید به سخندانی نیست

 

یا حتی:

بزرگی سراسر به گفتار نیست / دو صد گفته چون نیم کردار نیست

 

اینو بیشتر برای خودم میگم. خیلی وقتا شده ایده‌های واقعن جالبی به ذهن آدم میرسه. بعد هی میری جلو و ایده رو هی گسترش میدی. بهبودش میدی و ... .و آخرش هم یه جایی ،یه گوشه ای از ذهنت چالش میکنی. یا مثلن یه کاری رو شروع میکنی . بعد خیلی کمال‌گرایی میکنی و خیلی میخوای کار رو گنده برداری. بعد به خاطر همین گنده‌گرایی(بخوانید کمال گرایی!) حتی مینیمم کار ممکن رو هم به زحمت انجام میدی.

من یکی که به خاطر این مساله خیلی ضربه دیدم. موقع پروژه نوشتن. موقع کار. موقع تدریس یا درس خوندن و ... .

 

ای کاش یک مینیمم منطقی تعریف کنیم و سعی کنیم اول حتمن به اون برسیم بعد به دنبال کمال باشیم.

 

۱۱ خرداد ۹۲ ، ۰۲:۱۲ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
چوپان

ایدئولوژی - ۰

پیر مرد گفت ایدئولوژی.

نگاهی به عکس روی دیوار مغازه انداخت و از مغازه‌دار پرسید "جواد اکبری همونیه که این خیابون به اسمشه؟" 

- آره

- با شما نسبتی داشت؟

- آره پسر داییم بود.!

 

و من هر وقت که از این خیابان رد میشوم به یاد آن جوانی میافتم که آمده بود شرکت و به امیرعلی می‌گفت من هروقت از خیابان اکبری می‌آمدم نمیدانم چرا یاد شما نمی‌افتادم!

خیلی دوست داشتم پیرمرد غذایش را همان‌جا بخورد که چند کلمه‌ای بیشتر با هم صحبت کنیم.

آخرش گفت مواظب ایدئولوژیت باش!

 

//////////////

هان چیه؟ یه روز پست نذاشتم فکر کردید قراره یه ماه پست نذارم. نه خیر من فعلن اگه پست نذارم ممکنه اتفاقای بدی بیفته!

 

///

یه مطلبی خوندم در مورد مسائل مهم و غیر مهم در زندگی. یه مثالی زده بود یه کم دانش ریاضی داشت! دکترها ممکنه متوجه نشن !

ادامه مطلب...
۳۰ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۳:۲۷ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
چوپان

شب آرزوها

حالم خوبه شکر خدا.

دیروز رفتم خوابگاه شهید بهشتی پیش دکترها!

امروز برگشتم. موقع برگشت سری هم به کتابفروشی‌های انقلاب زدم و طبق معمول چند تا کتاب خریدم. امشب میشینم یکیشو تموم میکنم!

تو راه اتفاقی یه جای آشنا رو دیدم. بعدش به صورت اتفاقی‌تر یک آدم آشنا رو دیدم. داشتم فالوده بستنی میخوردم دیدم یه نفری که اتفاقن قیافش هم آشنا به نظر میرسه عجیب خیره شده به من. خلاصه اونا پاشدن برن منم فالوده‌م هنوز تموم نشده افتادم دنبالشون ،تو پله برقی رسیدم بهش. آره خودش بود. همون آدمی که یک موقعی میاندوآب با هم تو کتابخونه سلام علیکی داشتیم!!!! 

بعدش هم که با مامانم صحبت کردم. سپردم که امشب هم خودش دعام کنه و هم بسپاره بابام و خواهرم دعام کنن. میگم دعام کن میگه آخه میترسم یه دعایی کنم بعدن بیایی بگی این چه دعایی بود کردی!؟! :) . گفت دعام میکنم دعاهات مستجاب بشن! (آی کلک!)

 

اول از هر آرزویی خدایا شکرت به خاطر همه نعمت‌هایی که حتی نمیتونم توی ذهنم یه جا جمعشون بکنم. به خاطر خانواده خوب و سالمی که دارم. به خاطر سلامتی. به خاطر دوستانم. به خاطر خودت .

/////////////

 

شب آرزوها آرزو میکنم همیشه کلی آرزو داشته باشید. برای یک آدم به نظرم بدتر از مرگ اینه که آرزوهاش تموم بشن.

آرزوی خیلی‌هامون ،حداقل طبق عادت،‌ اینه که منتَظَر ظهور کنه. ولی به نظرم درست آرزو نمیکنیم. یعنی واقعن منتَظِر نیستیم. ببین وقتی منتظِر تماس یه نفر هستی، وقتی منتظری "یک‌نفر" بهت پیامک یا ایمیل بزنه ،(هر چند میدونی که غیرممکنه حتی!) ولی با چه احساسی انباکستو چک میکنی؟ وقتی نصف شب بهت پیامک میاد و با این که میدونی این موقع شب فقط تو و جغد شب و اپراتور موبایل بیدارن چه‌جوری میری سراغ گوشیت؟ به اینا میگن انتظار. معنی انتظار رو مادری میدونه که بعد بیست و چند سال هنوز هم که هنوزه چشمشو به در دوخته. با هر صدای در دلش میریزه با این که سعی میکنه به روی خودش نیاره. معنی انتظار رو خیلیا میدونن. و به نظرم منتَظِر واقعی از شوق جمعه باید مثه همون عاشق پرپر بزنه. باید به خورشید التماس کنه که زود باش طلوع کن. 

همون شعری که از شهریار گذاشته بودم چند پست پیش. عاشق منتَظِر میگه که چشمام به ستاره ی صبح التماس میکنن که طلوع نکن، بلکه این معشوق من بیاد. من به نظرم انتظار یعنی این و با این حساب من منتظر محسوب نمیشم و آرزو میکنم بتونم منتَظِر ِ منتَظَر بشم.

 

////

آرزوی دیگه‌م اینه که خدایا آزادی‌‌مو ازم بگیر. من آزادی نمیخوام. من آزادی رو دوست ندارم. نمیخواد در برابر تو آزاد باشم. میخوام در برابر تو بنده باشم. آرزو میکنم در برابر دنیا آزاده باشم و در برابر خدا بنده.

 

///////

خدایا آرزوی آخرم اینه که همه ی اونایی که هنوز نور و علاقه ای توی دلشون مونده رو خودت راهنمایی کنی. 

 

/////

همه چی به خوبی و خوشی تموم شد و البته تموم شده بود( )

 

////

راستی امروز (پنجشنبه ۲۶ اردیبهشت) مثه این که من امتحان تنظیم خانواده داشتم و بی‌خبر پاشدم رفتم مهمون. شب بچه‌ها در مورد امتحان صحبت میکردن منم فهمیدم به‌به :) :)

۲۷ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۱:۵۴ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
چوپان

رجب

یادش به‌خیر. یکی زمانی یک استادی میگفت چه ماه‌هایی که میان و میرن و آدم خبر دار نمیشه!

 


یا مَنْ یُعْطی مَنْ لَمْ یَسْئَلْهُ


وَمَنْ لَمْ یَعْرِفْهُ


تَحَنُّناً مِنْهُ وَرَحْمَهً

 

التماس دعا !

 

مرد ِ و قول و قرارش با خدا. 


پست کوتاه به ما نمیاد!

۲۳ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۰:۴۴ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان

اگه روزی ، یه لحظه دلت خیلی خیلی گرفت ...

اگه یه روزی به جایی رسیدی که احساس کردی دیگه هیچ چی آرومت نمیکنه ، دیگه نه دوستات ، نه آهنگات ، نه فیلم و سریال و نه سیگار ، نه بیرون گشتن ، نه اینترنت ، ... .

یه لحظه این غل و زنجیر الکی رو بکن و ژست روشن فکری و غیره رو بذار کنار ، بگو قدیما یه چیزایی بود که باهاشون زندگی شیرینتر بود. حداقل این یه لحظه یه یادی بکن از اونا.

شاید پریشونی این روزهات به خاطر همین فاصله ی خودساخته س! (هر کسی کو دور ماند از اصل خویش / باز جوید روزگار وصل خویش)

برگرد پیش خدا. حتی شده برای همون یه لحظه . حتی شده فقط به خاطر آرامش خودت. 

یادت بیار اون روزا چقدر آرامتر بودی. حداقل برای یک لحظه قبول کن همه اون چیزای قشنگ رو که زمانی بهشون باور داشتی و الان ... .

این احتمال رو هم بده که شاید همه اون چیزا درست بودن . دست بردار از این تریپ ِ ... .

 

أَلَا بِذِکْرِ اللَّـهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ 

 

البته من کی باشم بخوام توصیه بکنم. بیشتر جنبه ی یادآوری داشت برای خودم و شاید کسی که احساس میکنم اونم مثه منه.

 

۳۱ فروردين ۹۲ ، ۰۲:۱۱ ۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان

احساس خوب قدیمی

خدایا شکرت حالم خوبه. احساس میکنم روزهای خوبی پیش رومه. درسته در ظاهر مشکلاتی هس. ( این آتل های دست و حساسیت دارویی و داروهای جدید برای اون و آمپول و میانترم ها و حذف کردن معماری و عقب موندن از برنامه شرکت و ... ) ولی با وجود همه اینها خوشحالم که حالم خوبه.

وقتی حال آدم خوب باشه وقتی روانت آرام باشه بقیه چیزا خیلی راحت حل میشه یا حتی تحملشون راحت تر میشه.

به سکوت نیاز دارم. این مدتی که خیلی با طبیعت خو گرفتم خیلی روی اعصابم اثر داشته. هر روز یه وقتایی احساس میکنم که هیچ صدایی نباشه. حتی صدای نفس کشیدنم رو هم کم میکنم.

 

یه دوست بزرگواری داریم ما که گاهن یه حرفایی میزنه که من یکی که زیادی ازشون استفاده میکنم و کردم. از این دوست بزرگوار کمال تشکر رو به عمل می آورم و چند تا از جملات گهر بار ایشون ... مٌردم!!!:

"از تنهاییت لذت ببر ، با تنهاییت حال کن"

' برای یک "انسان"  بدترین جمله اینه که بگم "عادت کردم" '

"حرکت های انقلابی خوب نیستند. حرکت بایستی پشتش خوب دلیل باشد. براش باید برنامه ریخت. با تدریج و استمرار باید رفت جلو"

"برای بیرون کردن بدی ها حباب خوبی هاتو بزرگ کن تا حباب بدی ها خوش مجبور بشه بره بیرون"

البته احتمالن اون دوست بزرگوار خودش همچین جملاتی یادش نباشه کی گفته. یا حتی شاید بعضیاشو نگفته. یا این که فقط برداشت من بوده!!!

ولی هر کدوم از این جمله ها کلی حرف پشتشه. اگه وقت کنم در مورد هر کدوم مینویسم تا شاید یکی دیگه هم پیدا بشه که از اینا استفاده کنه. یا این که خودم مرور میکنم هر از چندگاهی.

تصمیم باید پشتش دلایل خوب باشه تا بتونی عملیش کنی. تا بتونی بر تنبلی غلبه کنی. این دلایل باید انگیزه ایجاد کنن. همچنان که برای نفس کشیدن ذوقی داری که حتی نمیتونی نبودشو تصور کنی.

خوشم نمیاد از اینایی که فقط بلدن منفی صحبت کنن و غر بزنن و وقتی هم که حالشون خوبه خبری نباشه ازشون. من خیلی خوب میگم الان خدارو شکر حالم خوبه.

حرف باز هم زیاده و وقت برای گفتن کم. با این کله ی کچل و این ریش هایی که از موی کلم بلندتر شدن و این جوشهای حساسیت میگم حالم خوبه!

۲۲ فروردين ۹۲ ، ۰۱:۵۸ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
چوپان

Atheist until the airplane starts falling

 

هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ ۖ حَتَّىٰ إِذَا کُنتُمْ فِی الْفُلْکِ وَجَرَیْنَ بِهِم بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِیحٌ عَاصِفٌ وَجَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِن کُلِّ مَکَانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ ۙ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ لَئِنْ أَنجَیْتَنَا مِنْ هَـٰذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ ﴿٢٢

 

http://tanzil.net/#10:22

چند وقت پیش توی پلاس یه متن جالبی بود یاد این آیه افتادم ولی یادم نبود دقیقن کجا دیدمش.

الان به صورت اتفاقی پیداش کردم.

آدم وقتی که توی دریای مشکلات احساس غرق شدن "مخلصانه" خدارو صدا میزنه و میگه که فقط از این جا جون سالم به در ببرم دیگه آدم خوبی میشم ولی ... .

 

https://plus.google.com/u/0/110969448173982102496/posts/RRa6ma3PHHT

۳۰ بهمن ۹۱ ، ۰۳:۱۰ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
چوپان

علاقه نداشته ی من به فوتبال

راستش چند وقت پیش شنیدم دربی استقلال  ، پرسپولیس بود. به این فکر میکردم که اصلا برام مهم نیس. بعد بقیه هی غر میزدند که بازی بد بوده و ... . 

داشتم به این فکر میکردم که من طرفدار کدوم تیم هستم.

به گذشته رفتم. به سال دوم ابتدایی که تازه به مدرسه کاشانی آمده بودم. فکر کنم نزدیکی های یک دربی بود ( البته خود همین دربی را بعدها توی طنز شبهای برره فهمیدم چیه!) خلاصه آقا ما دیدیم بچه ها هی دارن کُری میخونن. بعد من اونموقع هیچ اطلاعی نداشتم . 

یه فامیلی داشتم تو اون مدرسه که اون سال ،‌کلاس پنجم درس میخوند . به عنوان یه با تجربه! به اون مراجعه کردم و گفتم که آقا این چیزایی که بقیه میگن چیه دقیقن؟ اون عزیز هم خوب توضیح داد که بعله ... .

خلاصه من چند تا شعار یاد گرفتم برای تیم پرسپولیس (فکر کنم اونموقع اوضاعش بهتر از آبی بود!) بعد من همون موقع بود که فهمیدم این تیم دوتا اسم داره!!!!.

خلاصه ما الکی الکی شدیم طرفدار تیم قرمز! و این تا سالهای همین جوری الکی الکی ادامه پیدا کرد. فکر کنم دلیل اصلیش اون موقع این بود که اون فامیل ما خودش طرفدار این تیم بود و وقتی من پرسیدم کدوم تیم بیشتر شعار داره و کمتر مسخره میشه گفت : تیم قرمز.

و ما همین جوری توی مدرسه و کوچه با بچه ها سر تیم ها بحث میکردیم و ... .

//

رسید تا این که رفتیم راهنمایی. اونجا دیدم آقا اینا دارن یه اسمای خارجکی میگن و من که همیشه فکر میکردم این فوتبالهای باشگاههای خارجی که شبکه سه نشون میده نقش برفک رو بازی میکنن رفتم تو فکر. بعد دیدم نه بابا . مردم میشن اینارو میبینن. حتی اسم تیمها و حتی‌تر اسم بازیکن هارو هم حفظن. بعد هی میشن در مورد بازی که دیروز دیدن بحث میکنن و ... . بعد توی این بحثا من که نمیتونستم وارد بشم.

پس مجبور بودم به فوتبال باشگاههای خارجی هم علاقه مند بشم. آقا یکی دوبار نشستم فوتبال نگاه کردم. بعد این اطلاعات اضافی که گزارشگر میداد خیلی برام جالب بود . مثلن "شیاطین سرخ" لقب یه تیمی بود با لباس قرمز رنگ تو فوتبال کشوری که بهش میگفتن "جزیزه".

بعد این تیم کلی بازیکن معروف هم داشت اون موقع. یه مربعی همیشه آدامس به دهن هم داشت.

خلاصه آقا ما به این هم علاقه مند شدیم. اسم چندتایی از تیم ها و بازیکن هارو یاد گرفتیم. حتی یادمه چندبار به خاطر فوتبال یه کمی بیدار هم موندم!!

///

ولی فکر کنم توی دبیرستان دیگه کم کم علاقه م به این چیزا کم شد. به هیچ وجه به صورت حرفه ای دنبال نکردم و نمیکنم اخبار فوتبال رو. 

خب وقتی علاقه نداشتم و ندارم مجبور نیستم که خودمو مجبور کنم!

این اواخر هم نسبت به تیمی که نماینده ی هم زبانانم است احساس طرفداری میکنم. ولی اینم باز به دلم نمیچسبه.

نمیدونم شاید خیلی از چیزایی که بقیه بهش علاقه دارن برام جذابیت خاصی ندارن.

//////

این داستان یه چیز دیگه هم داشت: خیلی از علاقه ها و تعصب ها و جبهه گیری های ما حکایت طرفداری من از تیم هاست.

یعنی به خاطر دلایلی خیلی خیلی ساده و حتی ناخودآگاه نسبت به یه چیز احساس تعلق کردیم و بقیه زندگیمونو براساس این انتخاب ناخودآگاه میسازیم. من ممکن بود اگه از یه نقر دیگه پرسیده بودم طرفدار یه تیم دیگه میشدم.

فکر کنم جالب باشه برگردیم ببینیم چرا از فلان تیم ، از فلان بازیکن ، از فلان بازیگر ،‌ فیلم ،‌خواننده ، آهنگ ، شعر ، رشته ،‌درس ،‌نرم افزار ، شرکت ، دوست ،‌سیاست مدار ، کتاب ، آدم و ... خوشمون میاد یا ازش متنفریم!

اینه که میگم علاقه چیز عجیبیه. فکر کنیم یه کمی به حب و بغض ها!

۳۰ بهمن ۹۱ ، ۰۲:۵۹ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان