گوشه ای از دنیای یک چوپان امروزی!

۳۸ مطلب با موضوع «اجتماعی :: دوستانه» ثبت شده است

رک

من آدم رکی هستم و این بعضن باعث میشه آدما ناراحت بشن.

می‌خوام چندتا حرف رک بزنم.

 

۱- اگه شما دوست من هستید و نسبت به سبک زندگی من نظری داری میتونی محترمانه نظرت رو بدی و قبول می‌کنم برای بار اول(یا متناهی بار) ولی اینکه به خودت اجازه بدی به هر کدوم از بخش‌های زندگی من گیر بدی و با هر هدف و نیتی استهزا یا حتی اظهار نظر بکنی، خیلی خیلی ساده بگم با واکنش دفاعی من مواجه خواهی شد. و این واکنش دفاعی به تجربه ثابت شده که خیلی نتیجه‌ی بدی داشته.

زندگی، خواب، کار، مطالعه، مدیریت کارها و ... مشمول سبک زندگی می‌شوند.

اگر هم دوست من نیستید که اون بار اول( متناهی بار) رو هم حق ندارید!

به قول این انگلیسیا:

This is my Style and it's none of your business

۲- اگر با این همه سن و سال هنوز بلد نیستید درست حرف بزنید پس لطف کنید ساکت بمونید.(خفه بشید). من به کلماتی که به کار می‌برم یا می‌شنوم حساسم. سکوتتون رو خیلی ترجیح میدم به شنیدن بعضی اراجیفتون. و صادقانه بگم در مقابل این اراجیف توصیه خواهم کرد که "خفه شو!" یا به صورت مخفف "خفه" و امثالهم. مخصوصا وقتی که من کاری با شما ندارم و توی لاک خودم هستم.

You need to shut up and let me live my life how I want

۳- یک نصیحت دوستانه که البته فقط یک‌بار(متناهی بار) میگم. سعی کنید چاره‌ای برای عقده‌های روانی‌تون بکنید. عقده‌هایی که در بعضی لحظه‌ها قشنگ خودشون رو نشون میدن و همه‌ی وجاهت گاهن پوشالی شما رو به گند می‌کشن. خیلی خوبه که آدم سعی کنه خودشو بشناسه. شاید اولش قبول مشکلات برای آدم سخت باشه ولی پیشنهاد میکنم این کار رو بکنید. وگرنه ممکنه در همون حالت دفاعی که در بالا گفتم کسی عقده‌هاتون رو براتون بشماره. 

 

۴- و اما در صورت رعایت موارد فوق من به نظرم دوستی خیلی ارزش داره. ولی متاسفانه در این چند مدت بعضی رفتارها باعث شده که من از بعضی عقایدم دور بشم. منی که یک زمان عقیده داشتم "کمک کردن به دیگران، خودخواهانه‌ترین کار ممکن است." متاسفانه با دیدن بعضی رفتارهای افراد که از عقده‌هاشون (این عقده هم یه جور عقیده‌ست ها! ولی ... ) خبر میداد باعث میشن آدم احساس کنه این جمله ... . ولی باز هم می‌گم برای کسی که با معیارهای من دوست شناخته میشه من بیشتر از قبل هم ارزش قائلم.

 

۵- من به چیزهایی که می‌شنوم خیلی حساسم و به نظرم این حق رو دارم که خودم انتخاب کنم چیا رو بشنوم و چیارو نشنوم پس لطفن به این حق بنده احترام بذارید.

 

// این متن رو بهتره با لحن غیر عصبانی ولی رک بخونید. بین این دوتا تفاوت هست. به نظرم رک بودن خیلی وقتا خوبه.

/ درضمن در به خود گرفتن یا نگرفتن این متن اختیار کامل دارید. ولی من اطلاع دادم.

۱۶ اسفند ۹۲ ، ۰۱:۰۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱
چوپان

قم

قرار شد دیروز صبح زود راه بیفتم برم قم که رضا رو ببینم. با رضا از دبیرستان و حتی قبل‌تر دوست بودم. سال سوم که تموم شد رفت حوزه. خبردار شدم که رفته قم. قرار شد برم دیدنش.

ولی دیروز صبح بیدار شدم ولی به خاطر سرماخوردگی نتونستم از جام بیرون بیام. خلاصه ظهر رفتم دانشگاه و یه کمی قرص گرفتم که خوددرمانی کنم. ظهر راه افتم رفتم ترمینال جنوب. یه سواری پیدا کردم و رفتم قم. رسیدم قم. موقع اذان مغرب رسیدم حرم حضرت معصومه. خیلی اتفاقی یکی از طلبه‌های همشهری رو دیدم. پریدم جلوش گفتم سلام آقای "الستی". بنده خدا شوکه‌ شده بود که منو از کجا میشناسی و ... .

خلاصه گفتم با رضا تو فلان شبستان قرار دارم و با هم رفتیم اونجا و ... .

شبش رفتیم خونه‌ی رضا اینا. شب کلی با هم صحبت کردیم. ولی که چقدر اون نوع زندگی زیباست. سرشار از عقیده و ایمان. هدفت مشخصه. هیچ گرهی توی زندگیت نیست که نتونی با اصولت بازش کنی. اصلن چیزایی که برای بقیه مشکل محسوب میشه توی اون سیستم جایی نداره. همه چی مشخص.

احساس می‌کنم به یکی از بزرگترین سوالای امسالم دارم جواب پیدا می‌کنم. اون هم از طرق مختلف.

صحبت‌های رضا خیلی خوب بود و به نظرم اون قضیه‌ای که اون روز مطرح شد بهانه‌ای بود برای این که حرفای دیشب زده بشه. حرفای خیلی ساده و رک. خیلی خیلی ساده.

بهتره چیزی نگم.

 

// بعدن نوشت:

احتمالن تغییراتی محسوس در رفتارم ایجاد بشه. سعی می‌کنم این تغییرات کم‌ترین اذیت رو برای دیگران داشته باشه. در هر صورت ممنون میشم که درک و یاری می‌کنید. :) (به بیانی دیگر بازم دهنتون/مون سرویسه!)

۲۵ دی ۹۲ ، ۲۳:۳۳ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱
چوپان

یه درس خوب با یه استاد خوب

راستش اولین بار یادمه سال چهارم ابتدایی بودیم، روز اول مدرسه‌ها بود و تازه معلوم می‌شد که قراره چه کسی معلممون بشه. بعد یادمه یکی از دوستام می‌گفت: 'ای‌ کاش آقای "چتران" معلم ما نشه. میگن خیلی سخت گیره.'

بعد دقیقن یادمه که من اونموقع اون ضرب‌المثل مشک آن است که ببوید رو تازه از مادرم یاد گرفته بودم. بعد من هر وقت یه ضرب‌المثل جدید یاد می‌گرفتم سعی می‌کردم در هر فرصتی ازش استفاده کنم. برگشتم به دوستم که اسمش فرزین بود و یک زمانی در عالم بچگی فکر می‌کردم تا آخر عمر قراره باهاش باشم گفتم "نه فرزین مشک آن است که خود ببوید!!!" الان که یادم میفته می‌بینم چقدر نابجا ازش استفاده کردم!

خلاصه از قضا آقای چتران شدند معلم سال چهارم ابتدایی ما. و چه معلم نازنینی. چقدر مطلب ازشون یاد گرفتیم. چقدر درس‌های مهم زندگی یاد گرفتیم. من همیشه فکر می‌کنم همه‌ی چیزایی که توی زندگی دارم رو از معلمای ابتدایی و راهنماییم یاد گرفتم. یا حداقل خیلی از درسا رو از اونا یاد گرفتم. آقای چتران واقعن خیلی روی زندگی من تاثیر مثبتی داشتند. و من بعد از اون واقعن به این نتیجه رسیدم که نظرم در مورد معلما و استادا ممکنه با نظر بقیه خیلی فرق بکنه.

سال‌های بعد هم اتفاق می‌افتاد که کل کلاس از یه معلم خوششون می‌اومد ولی من دوستش نداشتم یا برعکس.

خلاصه من موقع انتخاب رشته‌ی ترم پنجم(چهارم) با این که می‌تونستم ارائه مطالب رو با استاد ویسی بگیرم ولی به انتخاب خودم با استاد ابطحی برداشتم. چون در موردش خیلی حرف شنیده بودم از بچه‌ها.

واقعن ترم خوبی بود. خیلی چیزا یاد گرفتیم. این که یک استاد غرور استادی نداشته باشه. این که برخورد نادرست دانشچو رو به چیزای دیگه ترمیم نده. واقعن حس استاد به آدم دست میده. کسی که با نق‌های ما کنار میاد و میدونه که این نق‌ها در مسیر آموزش هستند.

دیروز امتحان همین درس بود. باید قبل از جلسه‌ی امتحان فایل‌های مربوط به مقاله و اسلاید‌های ارائه رو بهشون تحویل می‌دادیم. روز قبلش من بهشون ایمیل زدم که اگه میشه فایل‌ها رو با یکی دو روز تاخیر بدیم. این ایمیل شروع یه بحث شد که تا ساعت یک و نیم نصف شب ادامه داشت! از ساعت ۵ بعد از ظهر. خلاصه ایشون با تمدید موافقت نکردند. من هم راستش چون احتمال می‌دادم تمدید نکنند مشغول کار خودم بودم.

مقاله‌ام در مورد بیت‌سکه(bitcoin) بود. ویرایش نهایی‌اش مانده بود. خلاصه تا صبح روش کار کردم و مقاله تموم شد و من بدون هیچ مطالعه‌ای برای امتحان رفتم سر جلسه.

سر جلسه خیلی جالب بود. چندتا کتاب روی میزا بود. هرکس یکی‌شو انتخاب می‌کرد و امتحان بخش اعظمی ازش این بود از این کتاب یک مقاله بنویسید!!! خیلی خیلی ایده‌ی جالبی بود. یعنی من همه‌ش می‌گفتم که امتحان قراره چطور باشه و این درس یه درس عملیه نه حفظی و ... . خداییش این نحوه‌ی امتحان خیلی برام جالب بود. مخصوصن برای منی که دیروزش فقط روی مقاله‌م کار کردم و هیچی نخوندم.

خلاصه بعد از تموم شدن این بخش. رسیدیم به سوال آخر که امتیازی شد. وقتی سوال رو دیدم شوکه شدم!

همه‌ی ایمیل‌های رد و بدل شده‌ی دیروز و دیشب بین من و استاد!!!! سوال این بود که این یک نمونه‌ی واقعی از مذاکره است!! با توجه به این به ۴تا سوال جواب بدید. جدای از امتحان و نمره‌ی درس و نتیجه‌ی بحث اون شب واقعن کارشون برام جالب بود. واقعن لذت بردم.

همین! همچین استادایی هم پیدا میشن :). با این که به قول خودش شاید بهش کلی فحش بدیم ولی ته دلم خیلی ازش راضی‌ام. حتی اگه این درس نمره‌ی بدی هم بگیرم بازم ازش راضی‌ام.

۲۲ دی ۹۲ ، ۱۳:۴۸ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
چوپان

هرچی

هر چی از خدا بخوای میده

۲۵ آذر ۹۲ ، ۰۰:۱۷ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان

انتقاد سازنده نکنید فقط الکی بگید خوب بود!

یه عده هستند که خیلی تریپ نقد‌پذیری و اصلاح و اینا میگیرن. بعد میان اصرار هم میکنن که آقا بیا و عیب‌های مارو بگو. کارمون چطور بود؟ خوب بود؟ نظر بده. 

بعد آدم گول(قول ویراسته توسط عرفان) ظاهر این حرفا رو میخوره و میگه که خب حالا که خودش اصرار داره بذار یه کمی دقیق نگاه کنم و تا جای امکان اشکالات کارش رو بهش بگم تا بهبود بده و هم خودش خیری کرده باشه و هم ما تجربه‌ی نقد داشته باشیم.

ولی چشمتون روز بد نبینه. شما هر موردی که بگید این افراد توجیهی براش دست و پا خواهند کرد.

-فلان‌جا اون مشکل هست.

-- اون که مشکل نیس. اونو خودم اونجوری گذاشتم.

- فلان مورد هم اگه اینجوری نباشه بهتره.

-- نه خب. اونجوری بدتر میشه.

 

مثال:

یه بستنی و آبمیوه فروشی بود تو شهرمون، ما یه مدت مشتری این شدیم. بعد این یکی دو بار مثلن نظرمون رو در مورد بستنی و آبمیوه میپرسید. من یه بار گفتم که بستنی خیلی شیرینه. بعد این گفت نه این خوبه. یه یکی دو مورد دیگه هم بود گفتیم. بعد این برای همه‌شون توجیه آورد. من دیگه پشت دستمو داغ کردم . 

از اون به بعد هرچی پرسیده با یه حالت اکراه و سرسری فقط گفتم که آره خوبه. همین!

مثال بعدی:

البته این در مورد خودمون هم صادقه. خیلی وقتا شده از یه نفر پرسیدم که بیا صادقانه ایرادهامو بهم بگو. بعد متاسفانه برگشتم برای هر کدوم یه توجیه منطقی(برای خودم)‌ آوردم. پس اگه جنبه‌ی نقد نداریم بیخیال این قضیه بشیم. اگه هم دیدیم کسی جنبه‌ی نقد نداره با کراهت! یه جواب از سر وا کن بهش بدیم.

۰۷ مهر ۹۲ ، ۰۰:۲۳ ۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
چوپان

آزادی برای همه

دیروز با دوستم رفته بودیم تی‌شرت بخریم. سمت ولیعصر. فروشنده یه تی‌شرتی داد که نگاه کنیم. بعد من از دوستم پرسیدم که این بهم میاد؟ گفت خب بگیرش جلوی آینه. بعد یه آقای نسبتن مسنی بود .گفت این به آدمای خوش‌تیپ میاد. منم حاضر جوابی کردم گفتم پس حیف به من نمیاد! اونم برگشت گفت چرا بهت میاد ولی اگه اونا رو بزنی! اولش متوجه نشدم چی میگه. ادامه داد که آره ریشاتو بزن.

بعد یه سری حرف زد که نمیدونم دانشجو نباید اینجوری باشه و ... . فروشنده و دوستم هم به کمکش اومدن! :)

در کل آدمی نیستم که به خاطر همچین مسایلی ناراحت بشم یا ناراحتیمو بروز بدم.

این چند روزی که خونه بودم هم حکایت مشابهی داشتم. یکی میگفت ریشات تار عنکبوت بستن! یکی میگفت یکمی به خودت برس و ... .

 

اصلن خودم هم همین نظرو دارم! یعنی دست خودم نیستا. بعضی از آدمای ریشو رو میبینم احساس خوبی بهم دست نمیده! بعد میگم خود من خودم هم که تقریبن همینطوری هستم!

نمیدونم.

- خب آراستگی خوبه. یعنی آدم بهتره آراسته باشه .

- افراد تا زمانی که باعث اذیت دیگران نشن در پوشش و رفتار آزادی دارن. ولی خب این مرز اذیت رو چه جوری میشه تعیین کرد؟

- عرف یک جامعه این مرز اذیت رو مشخص میکنه.(؟)

- بعد این عرف آیا چیز ثابتیه؟ مثلن اگه امروز ریش رو دوست نداره، یه چیزایی دیگه رو دوست داره. فردا قراره به چه سمتی بره؟

- آیا درسته که به خاطر زندگی در اجتماع سعی کنیم حتمن رضایت عرف رو کسب کنیم؟

- یا نه . مثلن ممکنه بگیم من دوست ندارم فلان هنجار رو رعایت کنیم.(البته فکر میکنم لفظ هنجار برای این شرایط مناسب نباشه)؟

- مثلن ممکنه . من بگم. به درک که مردم از ریش بدشون میاد. من میخوام ریش نگه دارم. اونوقت آیا من حتمن باید دلیل و ایدئولوژی و منطقی داشته باشم برای این عرف شکنی؟ مثلن حتمن باید بیام این کارم رو ربط بدم به دین. نمیخوام بگم که حکم دین در این مورد چیه و ... .

ببینید هر وقت صحبت از آزادی پوشش در جامعه میشه. اولین تصویری که تو ذهن بیشتر مردم شکل میگیره، یه نفریه که مثلن یه لباس عجیب غریب پوشیده. یا مثلن خانمی که پوششش متفاوته و ... . 

بعد مثلن یه پسری که یه لباس عجیبغریب با یه مدل موی عجیب‌غریب‌تر میاد و با چنان سوزی از آزادی حرف میزنه که آدم دلش میسوزه. من نمیگم که اینا حرفشون اشتباهه. میگم بنا به دلایلی داریم از اون ور بوم میفتیم.

شاید اون آزادی که اونا میگن توسط نهادهایی دولتی یا غیره سلب شده. ولی این آزادی که من میگم داره توسط خود ما مردم از بین میره.

خود ما که داریم آزادی رو از یه عده‌ای میگیریم. من اینو نه به این خاطر که خودم بین این آدما باشم میگم. بازم میگم این بخش از زندگی من دلیل خاصی نداره که بخوام روش تاکید کنم. یعنی ممکنه امروز ریش بذارم و فردا از ته بزنم. 

خودم رو از همون دسته‌ی سلب کننده آزادی میبینم. همینایی که وقتی یه دختر ِکوچولو میبینن که چادر سر کرده، مسخره‌ش میکنن. همینایی که وقتی تو پارک یا یه جای تفریحی یه چادری میبینن، حالشون بهم میخوره و میگن که ... .

همینایی که تا یه آدم ریشو میبینن بهش انگ اُمّل بودن میزنن. بعد هم ربطش میدن به یه نهادی جایی و ... . 

بیایید از خودمون شروع کنیم. یه کمی ظاهر بینی رو بذاریم کنار. دقیق نمیدونم. یه مدته برام سواله که ظنّ ِ بد داشتن چقدر گناهه؟ و این ظن رو با یکی دیگه در میون گذاشتن چی؟

 

// یه خاطره خواستم بنویسم بعد گفتم درست نیست. اینایی که تا یه آدم بدحجاب میبینن هزارتا ظن بد میکنن. و مثلن اگه طرف آشنا باشه میشینن پشتش حرف میزنن. به قول یکی از استادای دانشکده اینایی که دارن داعیه دین و مذهب میکنن، خب بابا تو همون دین گفته که این کار شما جزو بدترین گناهاست. شاید اون آدم فقط یه مشکل پوشش رو داره. شما از کجا میدونید اوضاتون از اون بهتره؟

۱۶ تیر ۹۲ ، ۲۱:۵۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان

کنکور۹۲

خب امروز کنکور ریاضی و هنر برگذار شد. یادش بخیر دوسال پیش چنین روز و شبی. من چنین شبی نشستم سوالارو دانلود کردم بعد گزینه‌‌هامو تا یادم نرفته وارد کردم و که بعد بتونم درصد بگیرم. از شانس من تقریبن هر درسی رو ۱۰ درصد کم حساب کرده بودم.

بعد روزی مثه فردا هم کنکور زبان بود . یادمه پاشدم با بابام رفتیم جمعه‌بازار کباب خوردیم!!!

بعد عصر بعد کنکور خونواده رفته بودن بناب! منم یادمه تا دیروقت با بچه‌ها بیرون بودم. 

////

فردا کنکور تجربیه. خواهرم کنکور داره. امیدوارم موفق باشه و البته واقعن به نظرم کنکور در مقابل زندگی اتفاق خیلی خیلی کوچیکیه.

 

///

از طرف دیگه من الان دو روزی میشه که درگیر کار تبلیغات این مرکز انتخاب رشته‌ام که میخوایم با بچه‌ها راه بندازیم. یعنی قشنگ آدمو تا مرز دلسردی جلو میبرن. یه بار طراح بنر اذیت میکنه. یه بار یار نداریم برای پخش تبلیغات. یه بار دیر میکنیم و چاپ خونه‌ی باز پیدا نمیشه. آخرش فرشته‌هایی مثه پدر آدم میاد و خیلی از این مشکلات رو حل میکنه تا بفهمی که تجربه و آشنایی یه چیز دیگه‌س.

 

//

بعد من میتونستم برم خونه ولی نرفتم.

/

 

۰۶ تیر ۹۲ ، ۲۳:۴۸ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
چوپان

نیمه شعبان

امروز بعد کلاس آز مدار رفتم شرکت. بعد خواستم برگردم خوابگاه دیدم الانه که والیبال شروع بشه. با هزار مصیبت به صورت اینترنتی پخش زنده‌شو پیدا کردم و نشستم به تماشای والیبال! بازی در ست پنجم و بالاخره به نفع ایران تموم شد.

بعد پاشدم بیام بیرون. دیدم همه جا دارن شربت و شیرینی میدم. زد به سرم که برم دوچرخه سواری.

یه چیزی هست به اسم رندم واک! من این بار رندم بایک زده بودم. گفتم میرم صادقیه برمیگردم. جایی رو نمیشناختم. بعد دو سال زندگی تو تهران هیچ‌کجا رو نمیشناسم. به زور میون اون همه جمعیت توی خیابونای شلوغ تهران دوچرخه میروندم. هرچقدر که دوچرخه وسیله‌ی خوبیه تو شهرای کوچیک همونقدر دردسرساز و بده برای شهری مثه تهران!!

خلاصه با هزار مصیبت رسیدم صادقیه. رسیدم همونجایی که دوسال قبل تابستون بعد برای همایش انتخاب رشته دانشگاه اومده بودم.

خب کاری نداشتم اونجا. یه کمی بین خیابانها و کوچه‌ها گشتم. هیچ‌جا رو نمیشناختم. راه برگشت رو هم نمیدونستم!(همون جوری که نمیدونستم از کجا اومده بودم!) خلاصه بازم زدم به کوچه‌ها و خیابان‌ّهای فرعی. یه جایی دیدم . یادم افتاد سال قبل این‌طرف اومده بودیم برای شام. با هزار زحمت رفتم اونور خیابان. بازم یه کمی بالا پایین رفتم. بالاخره یه ایستگاه مترو دیدم. کوتاه کنم. با هزار زحمت رسیدم به ورودی مترو طرشت که برام آشنا میومد. دلم می‌خواست یه ساعت دیگه هم توی این شهر گم می‌شدم. البته توی این گم‌شدن خواسته، گاهی شربتی میخوردم. دوست داشتم این حالت گشتن رو.

خلاصه رسیدم محله. محله عجب غوغایی بود. همه‌ی محله اومده بودن بیرون. هرجا رو نگاه می‌کردی گل بود و چراغ و پذیرایی و مردم!

رسیدم خوابگاه. خسته. خیس عرق.

 

این بار اونقدر دیگه حالم بد بود که حتی ننوشتم که ۲۱ام رفتم شهر. و حتی ننوشتم که دیروز رسیدم تهران. 

ننوشتم که چقدر برام بد گذشت شهر. این که چقدر احساس تنهایی کردم و چقدر به تنهاییم لطمه خورد. چقدر دلم می‌خواست یک دوستی پیدا می‌شد بهش میگفتم بیا بریم ماهیگیری. بیا بریم بهشت زهرا. بیا بریم یاس شکسته. نبود. ننوشتم که چند روز عصر تنهایی اومدم رفتم بیرون و اتفاقی یکی رو میدیدم و چند قدم به اجبار باهاش میرفتم و چند کلامی هم حرف می‌زدم. چند بار تنهایی رفتم کنار رودخونه. 

اومدم تهران. اینجا هم باز همون تنهایی. باز همون جای خالی دوست. دوستی که بهش بگم فردا پاشو بریم قم! پاشو بریم یه جایی یه کم دعا کنیم. بلکه درست بشه این حال و روز بد.

 

زد به سرم که فردا پاشم برم قم! ان شاء الله اگه قسمت باشه میرم. همین جوری بدون تصمیم قبلی.

خدایا کمکم کن. خدا به همه کمک کن!

 

راستی این عید رو به همه تبریک میگم. یه مدحی بود که من راستش از خیلیا شنیده بودم ولی خودم کامل گوش نداده بودم. امروز لینکشو یه نفر گذاشته بود. توصیه میکنم گوش کنید!

 

سحر یاد ما باش ...

 

۰۳ تیر ۹۲ ، ۰۲:۰۹ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
چوپان

با تاخیر

وقتی تاخیر میکنی میشه همین دیگه!!

ادامه مطلب...
۱۸ خرداد ۹۲ ، ۲۳:۲۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان

انتخاب

مناظره ی امروز به نظرم بهتر از قبلی بود. 

حداقل من که خیلی به فکر فرو رفتم. هنوز تصمیم نگرفتم به کی رای بدم. و این تردیدم بین دو-سه گزینه نیس(مثه این تستای کنکور شک بین دو گزینه نیست!!) شاید تردید بین حداقل ۶ گزینه‌س!!!!!!!!!!!!!(عجب تردیدی!!)

ولی تو مناظره ی امروز بعضی از کاندیداها که اتفاقن نظر بدی هم نسبت بهشون ندارم از یه هنرمند اسم بردن و ... .

 بذار رک و پوست کنده بگم.

گفت که افطار کردن بدون ربنای شجریان مزه نداره. رفتم تو فکر . دیدم آره . ماه رمضونای سالای قبل که ربنای شجریان پخش نمیشد، من خودم دانلودش کرده بودم و سر سفره پخشش میکردم. خونواده هم استقبال میکردن!(حالا اگه اون دوست عزیز، روزه گرفتن رو نذارن به حساب ریای ما!)

بعد هم یاد اذان مؤذن‌زاده افتادم. بعد کنجکاو شدم. رفتم پلاس. دیدم یه عده از دوستان (بسیجی/حزب‌اللهی/ارزشی/جیره‌خوار!عرزشی) به این صحبتا ایراد گرفتن و چندتا عکس گذاشتن از شجریان.

یکیش خیلی جالب بود تیترش:

ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا!

و یک عکس هم گذاشته بود از حضور شجریان در یک جمع که با شئونات اسلامی جور در نمیاد. 

 

 

 

یه گوشه ی ذهن: // خب چه ربطی دارن این دو تا به هم؟ اون عقیده ی خودشو داره. هر جوری میخواد عکس بگیره. چرا توی زندگی شخصی بقیه دخالت میکنید؟ چرا تفتیش عقیده میکنید؟ از هنرش استفاده کنید خب.

 

گوشه ی دیگه ی ذهن:/// خب تفتیش عقیده نمیکنیم ولی حداقل ادعا نمیکنیم ایشون رو به عنوان "سفیر فرهنگی جمهوری اسلامی ایران" بفرستیم.

 

گوشه ۱:// خب چرا دیگه ربنا رو پخش نمیکنید؟

 

گوشه۲:/// اونایی که این تصمیم رو گرفتن میگن هدف وسیله رو توجیه نمیکنه. وگرنه مرحوم! هایده اون آهنگشم که خیلی خوبه. میگه:"من میخوام به خونه ی خدا بردم/ اگه این خونه نرم کجا برم.-. ما علی علی گوییم/ با صوت جلی گوییم.-. " خب اگه قرار بود به هر وسیله‌ای به هدف برسن که میتونستن از این "ظرفیت"ها و "فرصت"ها هم استفاده کنن!!! یا فلانی که فلان آهنگو خونده یا ... .

 

گوشه۱:// خب همین افراطی بازی هارو در آوردن که همه ی این هنرمندا رفتن از مملکت. اگه یه کمی معتدل‌تر رفتار میکردن الان این نبود اوضامون!

 

گوشه۲:/// دقیق نمیدونم ولی فکر کنم یه فرقایی باید باشه بین "اعتدال" "افراط" "تفریط" "آرمانخواهی" و ... . اگه قرار بود یه آرمانی رو قبول کنن و هر جاییشو که دلشون نخواست یا سختشون اومد عوض کنن که میشد مثال همون یارو که رفت رو پشتش شیر خالکوبی کنه!! نتیجه میشه یه شیری که مثلن یال نداره. پنجه نداره. دندون هم نداره! این که شبیه گاو شد!!! میشد مثلن همین کشور دوست و همسایه ترکیه که معروفه برای افتتاح دیسکو دعای افتتاح میخونن!!!!! 

 

گوشه۱:// تو خودت که دست کمی از همون کشور دوست و همسایه نداری! تو این وسط چیکاره ای!؟ اصلن بگو بینم تو که اینو میگی. اون آهنگارو چرا گوش کردی؟؟

 

گوشه۲:/// خب فرافکنی نکن! من همه ش گفتم "اونا" . فقط میگم اگه کسی ادعای اسلام میکنه در حد ریاست جمهوری باید به همچین چیزایی بیشتر از من! واقف باشه! بعدشم من اگه کاری هم بکنم نمیام توجیه کنم . میگم که ضعف از خودمه. نمیام بگم درست همینه که من میکنم. 

 

گوشه۱:// خودت که میدونی ضعیفی! ضعیف که زدن نداره! کلی ازت آتو دارم. حیف که اینجا مناسب نیس! :)

 

پ.ن.۱: مادرم میگه به همین کاندیدا رای میده احتمالن!

پ.ن.۲: از پ.ن بدم میاد!!!!!!

پ.ن.۳: خود من هنوز هیچ معلوم نیس به کی رای بدم. شاید به همین کاندیدا!

پ.ن.۴: بعد از تغییر آدرس وبلاگ آمار بازدید قشنگ کاهش یافته!!! :)

۱۶ خرداد ۹۲ ، ۰۱:۲۳ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان