بعضی وقتها ترجیح میدم یک لذت مطمئن رو بار دیگه تکرار کنم تا اینکه برم سراغ یه لذت غیرمطمئن جدید. البته معمولا این لذتها تکرار نمیشن بلکه رشد پیدا میکنند یعنی بار دوم لذت رشدپیداکردهتری نسبت به بار اول تجربه میشه. تجربه دوباره خواندن یک کتاب. تجربهی دوباره گوش کردن به یک آلبوم. تجربهی دوباره تماشا کردن یک فیلم.
چند سالی میشه که هر سال حداقل یک بار فایتکلاب(Fight Club) رو نگاه میکنم. و جالبه که هر بار انگار دارم یه فیلم جدید میبینم هر بار چیزای جدیدی ازش کشف میکنم و به شوخی میگم که هر بار بطنی از بطونش برام شکافته میشه. انگار هر بار جملهی جدیدی توش گفته میشه که مناسب اون لحظهی منه.
فکر کنم جمعهی هفتهی پیش بود که نشستم فایتکلاب آخر سال ۹۳ رو دیدم.
we just had a near-life experience
این فیلم رو دوست دارم. به خاطر دوگانگیش. به خاطر اون تایلری که خیلیهامون دوستش داریم! و حتی با حرفاش حال میکنیم. حرفایی که شاید خودمون نتونیم با زبون خودمون بگیم! ولی دوست داریم که یک دوست مثل تایلر دوردن داشته باشیم! (سعی میکنم فیلم رو لو ندم.)
The first rule of Fight Club is you do not talk about Fight Club.
راستش یکی دو روز بعد دیدن فیلم اون تصادف برام رخ داد! و من واقعن اون تجربهی نزدیک به مرگ رو احساس کردم و بعدشم درد رو به یک چشم دیگه میدیدم!
stop trying to control everything and just let go.
فایت کلاب رو باید دید. بارها هم دید.(شاید در آینده نظرم عوض بشه)
باید تجربهی نزدیک به مرگ رو تجربه کرد تا بعدش زندگی برای آدم رنگ و بوی دیگهای داشته باشه. اونروز توی قطار داشتیم میاومدیم شهرستان. بحث این شد که "چوپان" شغل خوبی نیست و پیشنهاد شد که فامیلیمو عوض کنم! یه بار وقتی دبیرستان بودم بابام پیگیر شد که فامیلیمون رو عوض کنیم! حتی کلی از کارهای ثبت احوالش رو هم کرده بود. ولی من قبول نکردم! اونم گفت که من برای خودتون میگفتم اگه الان عوض میکردید زیر ۱۸ سال راحت بود کارهاش. بعدن خودتون بخوایید عوض کنید دردسرش پای خودتون. ولی من قبول نکردم. من دوست دارم این "چوپان" رو. کجا بودیم؟ آهان تو کوپهی قطار بودیم! گفتم که چوپانی خیلی هم شغل خوبیه و من کلی دوستش دارم و حتی تصمیم دارم یه مدت برم چوپانی بکنم! خلاصه بحث شد و قرار شد که اگه من تا قبل از ۵۰ سالگیم حداقل ۶ماه برم چوپانی یه جایزهی نفیس بدن بهم!
بین اون حرفای به ظاهر مسخرهای که میزدم که انگار مست شده بودم از بیخوابی و درد و ... ، یه چیزی گفتم که خودم هم رفتم تو فکر. این که چند روز پیش نزدیک بود بمیری و الان داری برای ۵۰ سالگیت برنامه میریزی؟! اینقدر مطمئنی؟!
I found freedom. Losing all hope was freeodm.
گفتم اینجا هم بنویسم که یادم نره که قبل از ۵۰ سالگی حتما ۶ ماه برم چوپانی بکنم. هر چند که بعضیها میگویند زشت است! در چند روز آینده احتمالن بیشتر بنویسم. بالاخره اول سال است و ... .
راستی خیلی دلم خواست عید را بهت تبریک بگم تا شاید مثل پارسال بازم کیش و ماتم کنی و جوابی بدی که از جواب ندادن بیشتر بسوزونه ولی خب جلوی خودمو گرفتم. حتی چند بار خواستم با واسطه این کار رو بکنم ولی بازم ترسیدم واسطهها این وسط اذیت بشن! و اونا به جای من بسوزن!