امسال آن قدر سرم را مشغول کارهای مختلف کرده ام که تازه دارم میفهمم فرصت سر خاراندن یعنی چه. شنبه که از خانه برگشتم باز هم کلی وسیله با خودم آوردم . مهمترینش هم دوچرخه ام بود . حالا هر روز صبح با دوچرخه میروم دانشگاه .
راستی در مورد آن حدود 40 ساعتی که در خانه بودم هم کلی حرف داشتم برای زدن ولی چه کنم که مجال نیست.
از شنبه هم نشستیم روی کار کتاب و بالاخره با توجه به قولی که داده بودم چهارشنبه تمامش کردیم و قرار است فردا تحویلش بدهیم و شاید ادامه اش را بگیریم. این هفته بود که فهمیدم ممکن است آدم مجبور شود به خاطر کار ، سر کلاس نرود .
و البته مهم تر از هم این را فهمیدم که در مقابل فشارهای زندگی (کاری و درسی و عاطفی و ... ) باید سنجیده حرکت کرد . باید یک تعادل مناسب پیدا کرد بین همه ی کارها . این که بین این همه کار میتونی یک عصر هم با دوستت باشی که آمده تهران . با هم انقلاب را بگردید . توی دانشگاه قدم بزنید . به زور بیاوری اش خوابگاه. و صبح هم خداحافظی کنید با هم . (روز دوشنبه)
یا این که با وجود این که 2تا کلاس را نمیروی ولی برنامه ی کلاس ورزشی را که تازه ریخته ای به هم نمیزنی . و میروی و آن جا هم فقط دونفری تمرین میکنید. بر میگردی . هر کسی ممکن است کاری را خراب کند پس ناراحت شدن فایده ای ندارد . میتوانی بخندی و به یاد بیاوری اوقاتی را که خودت کاری را خراب کرده ای. به همین سادگی . (سه شنبه)
از چیزی تعجب میکنی. شاید باز هم داری سریع قضاوت میکنی. میروی سر کلاس اندیشه . خوشم آمده از بحث کلاس اندیشه . داستان آفرینش انسان و ... . " انی لا احب الآفلین " این ندای فطرت هر انسانی است. "إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ"
و باز هم وقتی که کارت را با وجود فشار انجام میدهی میتوانی یک الی دو ساعت را اختصاص بدهی و بروی فیلم ببینی. فیلمی که بعدش از ته دل بگویی خوشم آمد و کاری ندارم دیگران چه نظری دارند . هم چنان که از خیلی از فیلم هایی که همین دیگران میپسندند رک میگویم خوشم نمیاید. این که بروی بنشینی آخر سالن که دور تا دورت صندلی ها خالی هستند و چند جای فیلم بی اختیار صورتت خیس بشه جوری که بعد از تمام شدن فیلم زود از محل متواری بشوی.