گوشه ای از دنیای یک چوپان امروزی!

۶ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

فی کبد

انسان توی سختی آفریده شده و باید توی سختی هم زندگی کنه، «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی کَبَدٍ». 

یکی از این سختی‌ها اصولی زندگی کردنه. یعنی عقیده داشته باشی به یک اصل و بعد تلاش کنی پایبند بمونی. حالا اون اصل هر چیزی می‌خواد باشه. قدیما فکر می‌کردم آدم کاش به جایی برسه که همینجوری بتونه پایبند باشه یعنی چیزی وسوسه‌ش نکنه، ولی الان تقریبا به این نتیجه رسیدم که نمی‌شه! نمیدونم شاید یکی بتونه ولی من همیشه وسوسه میشم. وسوسه میشم غذای ناسالم بخورم! وسوسه می‌شم دروغ بگم و هزار وسوسه‌ی دیگه. اینجوری نیست که وسوسه نشم، فقط باید مقاومت کنم. (قدیما راستش از این حالت خیلی ناراحت می‌شدم، میگفتم همینکه وسوسه میشم نشون میده که عقیده ندارم به اون اصل) به نظرم اگه به این راحتی بود ارزش نداشت! اصلا آدمی به همین مقاومت، به همین خودداری، به همین مبارزه‌س که آدمه. و فقط خدا میتونه کمک کنه.

 

۲۷ مهر ۹۵ ، ۱۶:۴۸ ۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان

گریه

دلم گریه می‌خواست و آن شب که رفتم حسینیه ارشاد، بعد از مدت‌ها تونستم گریه بکنم. گریه حیات قلبه و من احساس می‌کنم قلبم مرده. 

اون شب مهد قرآن هم بد نبود. و من از کل محرم فقط دو شب گریه کردم.

تاسوعا پدرم کمی کسالت داشت به خاطر سرماخوردگی و پیشنهاد شد که امسال ناهار روستاشون رو نریم ولی من اصرار کردم که بریم. گفتم میخوام بازم درویش «بایرام‌علی» رو ببینم. درویش امسال هم اومده بود. می‌گفت هفتاد ساله که میام این روستا. فکرشو بکن! پدرم میگه از وقتی یادم میاد هرسال محرم اومده. سر ناهار رفتم نشستم پیشش. گفت ۹۵ سال سن داره. خوب مونده بود. 

عاشورا هم رفتیم یکی از روستاهای نزدیک شهر شبیه‌خوانی. من که توی ماشین نشستم و کتاب «فتح خون» رو خوندم. اهالی این روستا بعد از مراسم مردم رو دعوت می‌کنن برای ناهار خونه‌هاشون. هر سال ناهار میدن. خیلی جالبه این رسمشون.

۲۳ مهر ۹۵ ، ۱۴:۵۸ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان

پراکنده

یکی از خوبی‌های بدی اینه که توش استعداد خاصی دارم! یعنی برخلاف خوبی که کلی دهن آدم سرویس میشه، در بدی آدم کلی استعداد داره و با اندکی تلاشی آدم کلی پیشرفت می‌کنه توش! و این من رو می‌ترسونه.

گاهی از اینکه می‌بینی یک نفر چقدر «قدر» خودشو ندونسته، ناراحت میشی. همین. و مشکل اینجاست که چه جوری قدر واقعی‌شو بهش نشون بدی؟ شاید برگرده بگه داری اشتباه می‌کنی! اشتباه می‌کنی در چی؟ در این که قَدرت بیشتر از ایناست؟ حالا این وسط مشکل اینجاست که خودت هم پُخ خاصی نیستی!

بعضی وقت‌ها هر چقدر هم بخوای خودت هم مسلط بر اوضاع نشون بدی و حتی به عنوان ناظر خارجی سعی کنی به بقیه کمک کنی، کم میاری و دوست داری بتونی برای یکی از همه‌ی مشکلات خودت بگی. که این تلقی نشه که مشکلی نداری. و مشکل اینجاست که چه انتظاری داری؟ که مشکلاتت رو بگی که چی بشه؟ که سبکتر بشی؟ خب برو به چاه بگو؟ که چاره‌ای پیدا بشه؟ بعیده. و همین میشه که برای اینکه فکر بقیه هم مشغول نشه،‌ ساکت‌تر میشی. 

چند وقت پیش‌ها فکر می‌کردم چقدر بازی خفنی میشه وقتی که جوری بازی بکنی که انگار بازی خوردی! ولی بعضی وقتا یه جوری توی نقشم فرومیرم که خودم هم باورم میشه!

همین.

۱۵ مهر ۹۵ ، ۰۱:۱۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان

برونیابی محرم ۹۵

اگه وضعیتم در ماه رمضان اخیر و بعد از اون اعیاد قربان و غدیر و خلاصه وضعیت اخیر تابع زندگیم رو نگاه کنم و از روی اون بخوام یه برونیابی(Extrapolation) انجام بدم، پیشبینی می‌کنم که از محرم هم نتونم استفاده‌ی خاصی ببرم و این روند سقوط تدریجی ادامه داشته باشه.  

در چنین شرایطی هیچ ایده‌ای ندارم که چطور میشه از این باتلاق در اومد، که هر تلاشی بیشتر آدم رو غوطه‌ور میکنه. و کاری از دست آدم برنمیاد، اثر وضعی گذشته‌ی گند نزدیک، توفیق هر حرکت مثبتی رو از آدم میگیره و هیچ چیزی قرار نیست درست بشه و خب این یه سیکل معیوبه که فقط می‌تونی امید داشته باشی به یه ضربه، به یه سیلی.

خود اینکه عمر داره میگذره و باری نتونستی برداری درد بزرگیه و این درد وقتی شدید‌تر میشه که میفهمی کلی هم بار منفی برداشتی، نه تنها سود نکردی که کلی هم از مایه ضرر دادی و ضرر می‌دی. 

شاید دعای یکی در حق یکی دیگه اثری بکنه، شاید.

۱۴ مهر ۹۵ ، ۰۰:۲۸ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
چوپان

تابع ضربه و تغییرات

کاش من سیگنال و سیستم‌ها رو بهتر بلد بودم تا بتونم یه پست خوب بنویسم! اصلا باید برم خوب یاد بگیرمش.

ولی دکتر می‌گفت که خوبی سیستم‌های LTI اینه که با دونستن پاسخ ضربه، میشه جواب سیستم به هر سیگنال رو پیدا کرد،‌ حالا دارم فکر می‌کنم شاید برای سیستم‌های دیگه هم دونستن جواب سیستم به پاسخ تابع ضربه(دیراک) یا یه سری تابع خوب و پایه‌ی دیگه حس خوبی نسبت به اون سیستم به آدم بده.

بعد دکتر گفتن آدم‌ها هم همینن. اگه می‌خواید یک آدم رو بشناسید،‌ یه ضربه بهش وارد کنید، یه چیزی بگید که جا بخوره، ببینید عکس‌العملش در این حالت چیه!

بعضی وقتا دوست دارم این ورودی‌های ضربه رو! میتونی قشنگ از کوره در رفتن، به روی خود نیاوردن و سرخ شدن،‌ پکر شدن،‌ یه وری شدن آدما رو ببینی! حالا شاید تو ضربه رو عمدا وارد نکرده باشی! ولی باید غنیمت بشمری جوابش رو!

مساله‌ی بعدی در مورد موضوع مشاهده و تغییرات حاصل از اونه! وقتی میخوای یک آدم رو بشناسی، با ویژگی‌هایی آشنا میشی که باب میلت نیست، با اخلاق‌هایی که دوست نداری، از ریزترین عادت‌ها تا عمیق‌ترین عقاید. یک مساله همونه که خود این مشاهده بعضی وقتا روی مشاهده اثر میذاره! میدونی چی می‌گم؟ مثل همون تلاش برای فهمیدن جای الکترون و تاثیر گذاشتن روی جای الکترون!

مساله‌ی بعدی اینه که آدم وسوسه میشه همه چی رو تغییر بده به چیزی که دوست داره، یعنی اگه دوستت آبگوشت دوست نداره ولی تو آبگوشت دوست داری، ترجیح می‌دی که یجوری اون رو با این حقیقت آشکار و مهم آشنا کنی که آبگوشت خیلی هم خوبه! و از این جهل و گمراهی برهانیش! یا مثلا اگه حلیم رو با نمک می‌خوره، ... . 

حالا درسته که طبق پست قبلیم گفتم آدم صلاح دوست رو بر رضایت دوست میتونه ترجیح بده ولی دیگه خداوکیلی بعضی از این مسائل اونقدری مباح هستن که بشه تحمل کرد. حالا شما اگه فکر می‌کنی آبگوشت خوبه میتونی بگیش ولی دیگه اصرار نداشته باش دوستت یک کپی از خودت باشه، چون اگه اینجوری بود که دوست نمی‌خواستی، دوست باید باشه تا بفهمی ممکنه یکی از فلان طعم بستنی خوشش نیاد، یا ممکنه یکی وسط حرف زدناش لبشو یه جور خاصی بکنه،‌ و آدم همه‌ی اینا رو باید تحمل کنه، اصلا همه‌ی اینا هستن که اون آدم رو شکل میدن، حالا اگه خودش بخواد تغییرش میده، ولی تو اگه تلاش کنی تغییرش بدی دیگه اون آدم قبلی نیس، همون مثالی که قبلا زدم، تو میخوای از یه قرقی که چنگت نزنه و حرفتو گوش بده و خیلی ازت دور نشه و ...، خب این که دیگه قرقی نیس! یه پنگوئنه شاید! هر چند پنگوئن هم به جای خود پرنده‌ی قشنگیه! مثل کرکس!

همین.

۱۱ مهر ۹۵ ، ۲۳:۴۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان

دوست و آشنا

یک ربع وقت دارم تا این پست را بنویسم و بروم سر کلاس یادگیری ماشین. حالا چایی هم باید بخورم که سر کلاس زیاد نخوابم!

دیروز کمی شعار دادم که خودم خوشم آمد بنویسمشان. به نظر من آدم‌ها یا دوست هستند یا آشنا. شاید یک نفر  این طبقه‌بندی را با کلمات «دوست صمیمی» و «دوست» برچسب‌گذاری کند. یکی از رنج‌های دنیا اینه که برای دوستت آشنا باشی! 

منظور من از آشنا یعنی همان کسی که اگر توی آسانسور با هم باشید برای همون چند ثانیه یک سری حرف دارید برای زدن. 

«سلام؟ چطوری؟ چه خبر؟ چیکار می‌کنی؟ چه درس‌هایی داری؟‌ کجا کار میکنی؟ ... ». در همین حد. حالا شاید این چند ثانیه تبدیل بشه به چند دقیقه ناهار خوردن با هم، که فوقش مکالمات کمی جزئی‌تر میشن، مثل صحبت کردن پشت سر استادها یا سایر آشنایان مشترک.

حالا گیرم باز هم این دقایق با هم بودن بیشتر شود، مثلا چند ساعت با هم برید کوه، یا بیرون، بازم همان مکالمات چرند (bullshit) که دو طرف وانمود می‌کنند برایشان اهمیت دارد که دیگری چه درسی دارد، یا پروژه‌اش را چکار کرده، یا ناهار چه خورده؟ یا چرا از فلان شرکت اومده بیرون؟ یا میخواهد در آینده چکار کند(که در واقع اهمیت خاصی ندارد!) یا مثلا بروند سراغ یک سری فکتی که تازگی فهمیده‌اند، مثل معرفی یک فیلم،‌ یا تکنولوژی یا محصول و ... و مثلا بیایند استراتژی فلان برند را بررسی کند و ... چیزی مثل این بحث‌های سیاسی توی مهمانی‌ها یا تاکسی‌ها.

کلا بحث‌های بین آشناها به گونه‌ای است که اون زمان بگذرد و دو طرف خشنود باشند. این رابطه‌ها بد نیستند. حتی بعضی وقت‌ها خوب هم هستند به جای لحظات سکوت آکوارد میتونن پرکننده‌ی خوبی باشند. ولی خب اگر یک وقت حوصله نداشته باشی می‌تونی ساده از زیرشان در بروی، یا مثلا همیشه مطمئن باشی که یک گاردی هست که مسائل از خط قرمز‌های طرفین رد نشود. این روابط خوب هستند برای پر کردن زمان‌های بلااستفاده‌، حالا شاید بعضی‌ها تنها فکر کردن‌ را به این چرندیات ترجیح بدهند. 

ولی دوستی برای من فرق دارد. دوستی برای من یعنی از این حرف‌ها نزدن. دوستی یعنی وارد اون جاهایی شدن که هیچ آشنایی حق ورود ندارد. برای من در دوستی هدف خوشایند دوست نیست، صلاح دوست و صلاح دوستی برای من مهم‌تر است. همچنان که انتظار دارم دوستم هم همینطور باشد. من ترجیح می‌دهم دوستم رقیب من باشد، مراقب من باشد، اگر دید من دارم توی دیگ آب جوش، آب‌پز می‌شوم، به عنوان یک ناظر بیرونی، دماسنج را بکوبد توی سرم که پاشو، هر چند باعث رنجش من شود. دوست باید کاری را بکند که فکر می‌کند برای من درست است، نه کاری که بی‌خطرتر است. نه کاری که صلح‌آمیزتر است. 

[در این قسمت اون یه ربع تموم شد و من چند ساعت رفتم کلاس]

داشتم می‌گفتم که دوست برای من، بیشتر از این چیزا ارزش دارد، من نمیروم زیر پست موفقیت دوستم بهش تبریک بگویم، چون احساس میکنم مثل تبریک گفتن خود آدم به خودش است(قبول دارم این اخلاق شاید خوب نباشه!). ارزشمندترین قسمت دوستی برای من همون جاهایی‌ است که شاید به نظرت ناخوشایند بیایند، اونجایی که دوست صمیمیت میگوید چرا فلان اشتباه را می‌کنی؟ یا فحشت میدهد که چرا داری میری توی چاه؟ یا چرا داری گناه میکنی؟ دوست خوب کسی هست که میاد بهت میگه «هر چی می‌کشم از بی‌تقواییست».

و این رابطه‌ی دوستی مستقل از زمان و مکان است و اگر یک سال هم نبینیش دفعه‌ی بعدی که دیدید لازم نیست چرند بگید به یک دیگر. 

حالا بعضی وقتا، بعضی از این دوستی‌ها از طرف یکی از طرفین یا حتی دو طرف به سطح آشنایی تقلیل پیدا می‌کنند، اونوقته که وسط عروسی، برای دو ساعت کنار هم نشستن حرفی پیدا نمی‌کنید و اولین تلاشتون منجر به جر و بحث میشه و مجبور میشید برگردید سراغ چرندیات. 

یا یک طرف از اول گاردهایش را برایت گوشزد می‌کند که یعنی جلوتر از این‌ها نیا که من ناخشنود نشوم.

یا طرفین شروع می‌کنند به وزن کردن، که من این کار را کردم و تو آن کار را کردی و حساب کتاب می‌کنند که یک وقت زیادی خرج نکنند.

ولی دوستی که من گفتم اگر حساب کتاب واردش شود، فاتحه‌ش خوانده است، دوستی که حساب کتاب ندارد، که من چه کرده‌ام و تو چه کرده‌ای. چرا هم ندارد. دوستی سرم شلوغ هست هم ندارد، که اگر آدم وقتی سرش شلوغ نیست که می‌تواند برود در یکی از این تورهای مسافرتی ثبت‌نام کند و با یکی سری آدم دیگر که سرشان شلوغ نیست وقت بگذراند و به همه هم خوش بگذرد! دیگر دوست می‌خواهد چه کار. 

این دوستی به قدمت و نزدیکی هم خیلی ربطی ندارد، ممکن است با یک نفر ده سال آشنا باشی و هر روز با هم باشید ولی دوست نباشید، حتی ممکن است با خواهر یا برادرت هم هیچ وقت دوست نباشی و فقط آشنا باشی. از اون طرف ممکنه یکی در عرض چند ساعت تبدیل بشه دوستت. یا حتی بدون اینکه ببینی یک نفر را تبدیل شود به دوستت. 

و این حرف هارو کسی می‌زنه که هیچ وقت دوست خوبی نبوده و نیست.

پ.ن: جدیدا (بعد از نوشتن و درگیری‌های تز کارشناسی!) سعی می‌کنم رسمی بنویسم. این پست هم یه آشی شد از محاوره و رسمی. تلاش می‌کنم از این به بعد بیشتر رسمی بنویسم. جالبتر اینکه برای مغز شما هیچ فرقی ندارد که کدام را بخوانید! من خودم که موقع خوندن متن حتی متوجه هم نمی‌شوم. 

۰۴ مهر ۹۵ ، ۱۷:۳۸ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
چوپان