گوشه ای از دنیای یک چوپان امروزی!

۷۶ مطلب با موضوع «شخصی :: ورم ذهن» ثبت شده است

کشاورزی و من

خب امروز رفتیم باغمون و حدود 160 تا نهال غرس کردیم. یعنی به اندازه ای خسته شدم که نگو. فکر کنم کل ماهیچه های بدنم کار کردند. یعنی بیشتر از توانبخشی سه شنبه برام مفید بود!!!

خب یکی از آرزوهام همین کشاورزی بود.( یکی هم چوپانیه. یعنی واقعن برم چوپانی. و همین طور چندتا کار دیگه) . کشاورزی به نظرم خیلی سخته ولی خیلی جالبه. زیر آفتاب با کلاه و عینک. فکرت خیلی آرومه. آرامش داری. میتونی خوب فکر کنی.

قانون کاشت و برداشت. هر چی بکاری همونو میتونی(شاید) درو کنی.

راستی یه چیز جالب دیگه. این سگهای گله اگه یه تیکه چوب بگیری دستت میترسن و فرار میکنن. اندازه و قطر چوب اصلن اهمیتی نداره. چون وقتی کوچیک بوده از چوب ترسیده دیگه براش فرقی نداره. فقط کافیه چوب رو توی دست یه آدم ببینن . مطمئنن اگه بخوان حمله کنن به آدم با اون چوب نمیشه کاری کرد و فوقش یه کمی دردشون میگیره ولی میتونن آدمو لت و پار کنن ولی همین ترسه نمیذاره.

 

بوی روغن ماهی: راستش درسته من خیلی از ماهی خوشم میاد ولی نمیتونم با این بوی بدش کنار بیام. بعد برام سواله که آیا این بو برای همه بده یا برای بعضیا یا خیلیا. ما مثلن کسی هست که از بوی ماهی خوشش بیاد؟؟؟ دیروز رفتم دوتا قزل آلا خریدم. من که شکار نتونستم بکنم. ببینم سیزده بدر میتونم کبابشون کنم.

 

کوتاه کردن موهام در 14 فروردین: ما آدما یه کاری رو شروع میکنیم. بعد تکرارش میکنیم تا این که به نوعی برامون خاص میشه اون عمل در اون زمان خاص. مثلن هر ماه توی یه روز خاص میریم سلمونی. یا هر سال یه روز خاص میریم یه جایی. منم الان چند ساله که 14فروردین موهامو کوتاه میکنم( در حد کچل) . حالا امسال هم منتظرم که 14فروردین بشه موهامو کوتاه کنم :)

 

این کرومم تازگی زیادی کرش میکنه ، خیلی هم حافظه میگیره و منم کم کم دارم ازش دل میکنم. فایرفاکس هم خوبه. تازگی سرعتش هم بهتر شده.

۱۰ فروردين ۹۲ ، ۲۳:۲۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان

برف در 17 اسفند ماه

الان ساعت 3 نصف شبه و یه برف خیلی خوب داره میباره. یکی از هم اتاقیا که داشت لباس آویزون میکرد با تعجب گفت داره برف میاد. آقا انتظار داشتم یه برف خیلی خفیف بباره. پاشدیم دیدیم عجب برفی. امروز حال و روز خوبی نداشتم خیلی به تلافی همه چیز پاشدم لباس رزم! پوشیدم رفتم حیاط. البته قبلش یه گلوله به طرف هم اتاقیم پرت کردم . 

من تا به امروز هیچ وقت تو برف بازی مهاجم نبودم . راستش هیچ وقت با اراده خودم برف بازی نکرده بودم . همیشه وقتی برف میبارید. همه نمیدونم چرا منو هدف قرار میدادن. و من فقط جاخالی میدادم.

یادمه فکر کنم پیش دانشگاهی بودیم . یه بار دیدم همه میخوان منو بزن رفتم وایسادم کنار یه دیواری گفتم از فلان فاصله کسی حق نداره جلوتر بیاد(میگرفتم با برف شست و شوش میدادم) ولی از همون فاصله اگه میتونید منو بزنید. دیگه بچه ها شروع کردن به برف پرت کردن. یهو دیدم یه چند نفر از این بچه های راهنماییمون هم دارن منو میزنن!!!! خلاصه بعد تموم شدن همه دلخوریهای بچه ها. بیچاره دیوار!!!!!

ولی امشب من هرچی دلخوری داشتم سر گلوله های برف درآوردم.

کسی کار خاصی به من نداشت. 

یه چند تایی از دوستان خواستن بزننم که گرفتم درست حسابی از شرمندگیشون در اومدن. 

//////////////////////////////////

بدجوری دلم تنگ شده . کاش این تمرین لعنتی معماری نبود. از همین الان پا میشدم میرفتم خونه . حداقل تولد خواهرمو خونه باشم.

نمیدونم دلم از اینجا گرفته یا برای اونجا تنگ شده . یا هردو تاش!!!!

نمدونم . بازم بهار اومد . فصلی که زیاد باهاش رابطه ی خوبی ندارم. بهار برای من یه مقدار خواب و خمودی میاره!!! با اینکه فصل زنده شدنه طبیعته ولی برای من نماد خوابه. نماد خاطرات عجیب. (نمیگم تلخ) .

همیشه نزدیکای بهار من میرفتم تو فکر . هر چی فکر بود میومد تو سرم. یادمه پارسال بود یا حتی پیارسال شدید یاد مرگ افتادم . آخه نمیدونم ملت از بهار یاد زندگی و تولد میفتن اونوفت من یاد چه چیزایی میفتم. مخصوصن سر این آخرین پنجشنبه سال که میریم بهشت زهرا.

بهار فصل خوبی نیس برای من. خواب زیاد. فکرهای عجیب غریب. البته همیشه این خوابها به یه بیداری خوب منجر شده خداروشکر.

بهار با همه این حرف ها قشنگه!! بهار یه سنبل برای شروع. و شروع یه بهانه س برای زندگی. برای تغییر. برای ساختن. 

 

خلاصه احتمالن اردوی جنوب رو هم بیخیال بشم پاشم برم خونه . 

بعدن شاید چیزی به اینا اضافه کنم.

۱۷ اسفند ۹۱ ، ۰۴:۰۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان

ترک عادت سخت است!!!

بعد ۶-۷ ماه کار با لینوکس دیروز تصمیم گرفتم که به ویندوز برگردم. البته تقریبا بالاجبار. 

بعد الان که اومدم لپتاپو روشن کنم طبق عادت دیدم توی لینوکسم!

گفتم حداقل یه پست بذارم با این. آدم بعد یه مدت به یه چیزایی عادت میکنه که بعدن سخته تغییرشون. گاهی وقتا هم خیلی سخته. 

کارها ، وسیله ها ، رفتارها و حتی آدم هایی که بهشون عادت کردیم بعد یه مدت تصور ترکشون هم برامون سخت میشه.

اصلن بیخیال! (بیخیال) بعدن در مورد اون هم صحبت میکنم.

تا قبل عید هم قراره دو جلسه دیگه از جلسات دکتر فرهنگ تشکیل بشه. بریم بخندیم یه کم! :)

 

بعدن نوشت: البته اینم بگم من از لینوکس استفاده تخصصی خاصی نکردم زیاد. تقریبن صرفن یه سیستم عامل بود برای انجام کارهای روزمره م. البته با یه مزه ی خوب !

۰۸ اسفند ۹۱ ، ۱۷:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان

Atheist until the airplane starts falling

 

هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ ۖ حَتَّىٰ إِذَا کُنتُمْ فِی الْفُلْکِ وَجَرَیْنَ بِهِم بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِیحٌ عَاصِفٌ وَجَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِن کُلِّ مَکَانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ ۙ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ لَئِنْ أَنجَیْتَنَا مِنْ هَـٰذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ ﴿٢٢

 

http://tanzil.net/#10:22

چند وقت پیش توی پلاس یه متن جالبی بود یاد این آیه افتادم ولی یادم نبود دقیقن کجا دیدمش.

الان به صورت اتفاقی پیداش کردم.

آدم وقتی که توی دریای مشکلات احساس غرق شدن "مخلصانه" خدارو صدا میزنه و میگه که فقط از این جا جون سالم به در ببرم دیگه آدم خوبی میشم ولی ... .

 

https://plus.google.com/u/0/110969448173982102496/posts/RRa6ma3PHHT

۳۰ بهمن ۹۱ ، ۰۳:۱۰ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
چوپان

خودت باش

باز چند روزه که شب خوابهای عجیب میبینم. خدا به خیر بکنه.

 

///

به نظر من به هیچ وجه درست نیست که آدم بخواد دقیقن مثه یه نفر دیگه باشه. به نظرم من در بهترین حالت میتونم خودم باشم.

بهتره آدم روی دامنه ی خودش و با ضابطه ی تابع خودش دنبال نقطه ی بهینه ی خودش باشه.

////

نوشتن یه پست چه قدر وقت برد. و آخرش هم ناتموم موند!! اینه دیگه . ما این جوری پست میذاریم.

این پست فکر کنم به مدت بیش از ۸ ساعت در حالت ویرایش بوده.

!!!!

 

۲۹ بهمن ۹۱ ، ۰۱:۱۷ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان

میلاد ِنور، خانه رفتن، ...

خب به عنوان تعطیلی بین دو ترم دوشنبه رسیدم خونه. توی اتوبوس ۳تا فیلم تماشا کردم(به لطف لپتاپ دوستم!) برای همین تقریبن نخوابیدم. صبح هم رسیدم خونه بازم نخوابیدم و ... . برای همین شب فکر کنم ساعت ۹-۱۰ خوابم برد.

دیروز هم که با خونواده رفتیم بیرون . برای چند نفر از کانتکتام پیامک فرستام. از همون بالا شروع کردم و با زبان گنگ خودم برای هر کدوم سعی کردم یک پیامک خیلی ساده و صمیمی بفرستم. نه شعری نه متن ادبی یک جمله خیلی ساده. فکر میکنم اینجوری خیلی بهتره. یه دوستی برگشت یه شعر طولانی فرستاد ، شعری یادم نیس ، به نظرم اگه یه جمله کوتاه از خودش برام میفرستاد احساس بهتری داشتم و جمله ش هم بیشتر یادم میموند.

امروز رفتم مدرسه. مدرسه چه قدر عوض شده! همه چیز. بچه هایی که یک موقع اول راهنمایی میخوندن امسال دیگه دبیرستانی بودن . چه قدر بزرگ شده بودن . یادش به خیر چه قدر خاطره برام زنده شد. 

رفتم دبیرامونو دیدم . چند نفر دبیر و کادر جدید هم بودن. بعد از ظهر رفتم آموزشگاه یکی از دبیرامون. خیلی خوب بود . بازم هم کلی خاطره برام تازه شد. بعد هم رفتم دکتر. 

فردا صبح میرم مدرسه. 

 

۱۱ بهمن ۹۱ ، ۲۲:۲۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان