خب نمیدونم میدونید یا نه که چند وقتیه دارم به مشاغل فکر میکنم.
دیروز پریروز بود که یهو توی تلگرام چشمم افتاد به عکس یک دوست قدیمی. گفتم حالی ازش بپرسم. معمولا این کار از من بعیده! یعنی خیلی بعیده که همینجوری ابتدا به ساکن حال دوستی رو بپرسم. (اون طرفش هم بعید شده) خلاصه پرسیدم حالشو. بعد وسط حال و احوالپرسی داشتم فکر میکردم چرا «دکتر» خطابش کردم. چرا مثل قدیم با اسم کوچیکش خطاب نکردم؟ بعد دیگه فکرم از احوالپرسی پر کشید دوباره رفت سمت مشاغل. چرا باید من برای یک احوالپرسی از یک دوست به شغلش اشاره کنم؟
البته ناگفته نماند که این وسط دکترها به طرز خندهداری!(حتی مفتضحی) شور این قضیه رو در آوردن. مثلا ماها بعیده تو دانشگاه همدیگرو مهندس! صدا بزنیم ولی به عینه دیدم که تقریبا از سال دوم به بعد حتی برای کوچیکترین کار هم همدیگرو با عنوان آقا یا خانم دکتر صدا میزنن! مثلا دکتر این فایل رو برام تو تلگرام میفرستی؟ یا مثلا با تشکر از دکتر فلانی که جزوه رو تمیز نوشتن! حالا اوناییشون که توی شبکههای اجتماعی از ترم اول دانشگاه به نامکاربریشون Dr اضافه میکنند رو من کاری ندارم!
- واقعا چرا؟
+ چرا چی؟
- چرا چندتا چیز. اولیش شاید این باشه که به همین دکترا گیر بدیم. ولی دومیش کلیتره. چرا من باید یک آدم رو با شغلش جایگزین کنم؟ چرا باید دوستهای من یک سری شغل باشن؟ مثلا دکتر و مهندس و معلم و استاد و ... .
+ خب بالاخره این عناوین باید یک جایی استفاده بشن دیگه.
- درست. من هر وقت رفتم بیمارستان، حتی اگه برادرم(که ندارم) اونجا دکتر باشه و کاری مرتبط باهاش داشته باشم، بهتره به جای اینکه صداش بزنم عقیل(خیلی دوست داشتم) داداش! صداش بزنم آقای دکتر! یا اگه مثلا توی مدرسه پدرم معلمم باشه به جای «بابا» بهش بگم «آقای معلم». ولی دیگه توی خونه یا مثلا سیزدهبدر، آیا درسته مثلا صدا بزنم آقای دکتر میشه اون دیس برنج رو بدید به خانم مهندس بدن به بندهی دانشجو؟! درسته؟!
+ دردت چیه؟ حسودیت میشه به دکترا و مهندسا؟
- نه والا! ماشالله الان دیگه چیزی که کم نیست دکتر و مهندسه! ولی خب بحثم اینه اولا دکتر و مهندس و استاد چه فرقی با بقال و نجار و بنا و راننده و کارمند و ... دارن؟ ثانیا حتی اگر فرقی هم نداشته باشن چرا یک آدم باید خلاصه بشه به یک عنوان شغلی؟
+ خب ببین از قدیم گفتن، در متون دینی و ... هم هست که جایگاه علم بالاست و باید به همون نسبت برای عالم هم جایگاه والایی در نظر گرفت. دکتر و مهندس و ... هم کلی از عمرشون رو گذاشتن در جهت تحصیل علم. و این حداقل کاریه که میشه براشون کرد.
- علم؟ بیخیال بابا. علم رو که از هر کی بپرسی فقط زمینهی تحصیل خودشو قبول داره و بقیه رو اگه چرت و پرت قلمداد نکنه یه سری امور مباح میدونه! مثلا شما برو از یک عالم دینی بپرس علم چیه؟ میگه علم همین علم دینه. چرا چون در نهایت قراره این علم بگه که توی زندگی چیکار باید بکنی؟ وقتی ندونی کجا بری چه فرقی داره چه جوری بری؟(خداوکیلی من با این نظر موافقترم)
-برو سراغ پزشک بپرس علم چیه؟ میگه علم یعنی همین پزشکی. اگه زنده نباشی که اصلا ... .
-برو سراغ یه استاد ریاضی بپرس علم چیه؟ میگه همین ریاضی. و ... .
-حالا مثلا اگه یکی یک سوم از عمرش (یه بار حساب کنید ببینید حداقل چقدر از عمرتون رو قراره درس بخونید!) رو بشینه در مورد یک زمینه (هر چیزی که به ذهنتون میرسه!) بخونه و پژوهش کنه و ... میشه عالم والا؟!
- بعدشم به نظرت وقتی دوستت رو که قبلا با اسم کوچیک صدا میزدی حالا با عنوان شغلش صدا میزنی جایگاهشو بالا میبری؟ پیش ِ کی؟ پیش خودت؟ یعنی فلانی که قبلا دوست بودیم و اون موقع هر دومون دانشآموز بودیم و من به خاطر خودت دوستت داشتم، الان به خاطر شغلت بهت احترام قائلم!
...
(این مکالمه میتواند تا مدتها ادامه داشته باشد.)
خلاصه که فعلا تصمیم گرفتم از خطابکردن دوستان و آشنایانم(خصوصا اونایی که برای «خود»شون بیشتر ارزش قائلم) با عنوان شغلیشون پرهیز کنم.
در مورد شغل بازم فکرامو خواهم نوشت. ولی خب این فکرا توی لحظات عجیبی به سراغم میان. نمیدونم بقیه هم اینجوری هستن یا نه. ولی من معمولا توی یه لحظههایی یه فکرایی به ذهنم میاد که ... . مثلا تصور میکنم اگه یه روز از یه ساختمون خیلی بلند در حال سقوط باشم(به هر دلیل) با دیدن یه ماشین اون پایین، این فکر بیاد تو ذهنم که طبق قوانین راهنمایی و رانندگی همیشه حق تقدم با پیادهس. و در تصادف با پیاده همیشه ماشین مقصره حتی اگه پیاده از آسمون بیفته رو ماشین، ولی بعد یادم بیفته که نه دیگه در بعضی بزرگراهها اگه زیر پل عابر پیاده تصادف کنی خونت پای خودته و احتمالا این دنبالهی فکر به آخرش نرسیده که صدای برخورد یه جسم با زمین به گوش برسه!
حالا شما خوبی دکتر؟
شما چطوری مهندس؟