گوشه ای از دنیای یک چوپان امروزی!

۱۳۷ مطلب با موضوع «شخصی» ثبت شده است

بوی جوی مولیان

شب بابام زنگ زد. گفت که عصر رفته بودم روستا. ۴تا نهال گیلاس کاشتم تو باغ و بعد شروع کرد به توصیف. درخت هایی که کاشتیم گل دادن و سبز شدن. یونجه ها و جو ها سرشون از خاک بیرون اومده. رودخونه اون قدر پرآب شده که گلوله تفنگ به زور به اون‌طرفش رسید و ... . 

دقیقن وسط همین تواصیف بود که بی‌اختیار یاد اون درس زیبای بوی جوی مولیان افتادم. وصفی که پدرم کرد بدجوری دلتنگم کرد .

امیدوارم آخر هفته بتونم برم خونه. دلم برای تیراندازی تنگ شده.

////////

در خواب "تو" را دیدم

شبیه "آن‌‌ها" شده بودی

همان هایی که نمیدانم چه احساسی به‌شان دارم

همین خواب را یک نفر دیگر هم دیده بود

شاید ... .

////

خدایا میگم مشکلی نداره که من همون خدای خیلی ساده رو در نظر بگیرم که برای هر کار کوچک و بزرگی بهش توکل کنم؟

/// 

تا در دل کسی نیفتد هیچ دلیل و برهانی برای اثبات چیزی قابل قبول نیس. یک زمانی برام قابل باور نبود که یک عده برای نشنیدن سخن خدا پنبه میگذاشتند توی گوششان. ولی این روز‌ها دیگر به چشم میبینم ‌،‌پنبه که چه عرض کنم ،هدفون هم میگذارند توی گوششان. 

خب هر کاری دلشان میخواهد بکنند. به خودشون ظلم میکنن .

//

من گنهکار شدم وای به من!
مردم آزار شدم وای به من!
یاد دارم پدرم شیشه ی مِی دید٬ شکست
من چرا سبحه اجدادی خود داده ز دست؟
من گنهکار شدم وای به من!
مردم آزار شدم وای به من!

(شهریار)

۰۹ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۱:۵۰ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان

سریعترین راه ارسال

برای نصب یه نرم افزاری (PyCharm) به لایسنس کی (License key) نیاز داشتم. بعد فایل کیجن (KeyGen) این شرکت .exe بود. این فایل رو روی مک داشتم. ریختمش روی فلش بعد بردم تو اون یکی لپتاپ که ویندوز بالا آورده بودم.

فایل رو اجرا کردم و یه لایسنس ساختم. بعد گفتم حالا اینو چه جوری بفرستم به اون یکی؟؟؟ گزینه هایی که اونموقع پیش ذهنم اومد:

۱- کپی کنم توی یه فایل متنی - بریزم رو فلش - فلش رو دربیارم و بزنم به مک.

۲- وارد یکی از اکانت های میلم بشم . ( یوزر و پس و ... ) یه ایمیل بزنم به خودم!!!!- ایمیلو باز کنم تو مک و ...

۳- اِورنوت(evernote) رو بالا بیارم و توش نوت(note) بکنم!( که باز هم نیاز به sign in و زمانی هم برای sync شدن داشت!!!)

۴- حتی به ذهنم رسید که اون فایل متنی رو که میخواستم توش بریزم رو به جای فلش بندازم تو پوشه ی  Dropbox ام. اونم که دیدم علامت syncش نشون میده حالا حالاها طول میکشه که تغییرات برسه به مک!!!

 

و اما کاری که من کردم!!! . رفتم توی آدرس وبلاگ خودم و توی آخرین پست یه نظر گذاشتم و توش اون لایسنس کی رو کپی کردم!!!

به همین سادگی! به همین خوشمزگی! نیازی هم به sign in شدن نداشت!

و بعد توی مک ، مدیریت وبلاگم باز بود و لایسنس کی رو برداشتم!!!

 

:)

۰۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۱:۵۶ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان

احساس خوب قدیمی

خدایا شکرت حالم خوبه. احساس میکنم روزهای خوبی پیش رومه. درسته در ظاهر مشکلاتی هس. ( این آتل های دست و حساسیت دارویی و داروهای جدید برای اون و آمپول و میانترم ها و حذف کردن معماری و عقب موندن از برنامه شرکت و ... ) ولی با وجود همه اینها خوشحالم که حالم خوبه.

وقتی حال آدم خوب باشه وقتی روانت آرام باشه بقیه چیزا خیلی راحت حل میشه یا حتی تحملشون راحت تر میشه.

به سکوت نیاز دارم. این مدتی که خیلی با طبیعت خو گرفتم خیلی روی اعصابم اثر داشته. هر روز یه وقتایی احساس میکنم که هیچ صدایی نباشه. حتی صدای نفس کشیدنم رو هم کم میکنم.

 

یه دوست بزرگواری داریم ما که گاهن یه حرفایی میزنه که من یکی که زیادی ازشون استفاده میکنم و کردم. از این دوست بزرگوار کمال تشکر رو به عمل می آورم و چند تا از جملات گهر بار ایشون ... مٌردم!!!:

"از تنهاییت لذت ببر ، با تنهاییت حال کن"

' برای یک "انسان"  بدترین جمله اینه که بگم "عادت کردم" '

"حرکت های انقلابی خوب نیستند. حرکت بایستی پشتش خوب دلیل باشد. براش باید برنامه ریخت. با تدریج و استمرار باید رفت جلو"

"برای بیرون کردن بدی ها حباب خوبی هاتو بزرگ کن تا حباب بدی ها خوش مجبور بشه بره بیرون"

البته احتمالن اون دوست بزرگوار خودش همچین جملاتی یادش نباشه کی گفته. یا حتی شاید بعضیاشو نگفته. یا این که فقط برداشت من بوده!!!

ولی هر کدوم از این جمله ها کلی حرف پشتشه. اگه وقت کنم در مورد هر کدوم مینویسم تا شاید یکی دیگه هم پیدا بشه که از اینا استفاده کنه. یا این که خودم مرور میکنم هر از چندگاهی.

تصمیم باید پشتش دلایل خوب باشه تا بتونی عملیش کنی. تا بتونی بر تنبلی غلبه کنی. این دلایل باید انگیزه ایجاد کنن. همچنان که برای نفس کشیدن ذوقی داری که حتی نمیتونی نبودشو تصور کنی.

خوشم نمیاد از اینایی که فقط بلدن منفی صحبت کنن و غر بزنن و وقتی هم که حالشون خوبه خبری نباشه ازشون. من خیلی خوب میگم الان خدارو شکر حالم خوبه.

حرف باز هم زیاده و وقت برای گفتن کم. با این کله ی کچل و این ریش هایی که از موی کلم بلندتر شدن و این جوشهای حساسیت میگم حالم خوبه!

۲۲ فروردين ۹۲ ، ۰۱:۵۸ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
چوپان

کشاورزی و من

خب امروز رفتیم باغمون و حدود 160 تا نهال غرس کردیم. یعنی به اندازه ای خسته شدم که نگو. فکر کنم کل ماهیچه های بدنم کار کردند. یعنی بیشتر از توانبخشی سه شنبه برام مفید بود!!!

خب یکی از آرزوهام همین کشاورزی بود.( یکی هم چوپانیه. یعنی واقعن برم چوپانی. و همین طور چندتا کار دیگه) . کشاورزی به نظرم خیلی سخته ولی خیلی جالبه. زیر آفتاب با کلاه و عینک. فکرت خیلی آرومه. آرامش داری. میتونی خوب فکر کنی.

قانون کاشت و برداشت. هر چی بکاری همونو میتونی(شاید) درو کنی.

راستی یه چیز جالب دیگه. این سگهای گله اگه یه تیکه چوب بگیری دستت میترسن و فرار میکنن. اندازه و قطر چوب اصلن اهمیتی نداره. چون وقتی کوچیک بوده از چوب ترسیده دیگه براش فرقی نداره. فقط کافیه چوب رو توی دست یه آدم ببینن . مطمئنن اگه بخوان حمله کنن به آدم با اون چوب نمیشه کاری کرد و فوقش یه کمی دردشون میگیره ولی میتونن آدمو لت و پار کنن ولی همین ترسه نمیذاره.

 

بوی روغن ماهی: راستش درسته من خیلی از ماهی خوشم میاد ولی نمیتونم با این بوی بدش کنار بیام. بعد برام سواله که آیا این بو برای همه بده یا برای بعضیا یا خیلیا. ما مثلن کسی هست که از بوی ماهی خوشش بیاد؟؟؟ دیروز رفتم دوتا قزل آلا خریدم. من که شکار نتونستم بکنم. ببینم سیزده بدر میتونم کبابشون کنم.

 

کوتاه کردن موهام در 14 فروردین: ما آدما یه کاری رو شروع میکنیم. بعد تکرارش میکنیم تا این که به نوعی برامون خاص میشه اون عمل در اون زمان خاص. مثلن هر ماه توی یه روز خاص میریم سلمونی. یا هر سال یه روز خاص میریم یه جایی. منم الان چند ساله که 14فروردین موهامو کوتاه میکنم( در حد کچل) . حالا امسال هم منتظرم که 14فروردین بشه موهامو کوتاه کنم :)

 

این کرومم تازگی زیادی کرش میکنه ، خیلی هم حافظه میگیره و منم کم کم دارم ازش دل میکنم. فایرفاکس هم خوبه. تازگی سرعتش هم بهتر شده.

۱۰ فروردين ۹۲ ، ۲۳:۲۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان

کشاورزی

امروز رفتیم روستا. رفتیم باغمون. یونجه و جو کاشتیم.

به خاطر تخم ریزی قلاب هم ننداختم.

2روزه که تلفن های منطقه ما قطعه و من اینترنت ندارم. بعد از مدت ها اومدم کافی نت .

دو روز دوری از نت و کامپیوتر خیلی جالبه . باز هم با کاغذ و مداد و خودکار کار میکنم.

داره بهتر میشه اوضاع. دارم بهتر میکنم اوضاع رو به کمک خدا.

پست هول هولکی که میگن همینه!

۰۳ فروردين ۹۲ ، ۲۰:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان

برف در 17 اسفند ماه

الان ساعت 3 نصف شبه و یه برف خیلی خوب داره میباره. یکی از هم اتاقیا که داشت لباس آویزون میکرد با تعجب گفت داره برف میاد. آقا انتظار داشتم یه برف خیلی خفیف بباره. پاشدیم دیدیم عجب برفی. امروز حال و روز خوبی نداشتم خیلی به تلافی همه چیز پاشدم لباس رزم! پوشیدم رفتم حیاط. البته قبلش یه گلوله به طرف هم اتاقیم پرت کردم . 

من تا به امروز هیچ وقت تو برف بازی مهاجم نبودم . راستش هیچ وقت با اراده خودم برف بازی نکرده بودم . همیشه وقتی برف میبارید. همه نمیدونم چرا منو هدف قرار میدادن. و من فقط جاخالی میدادم.

یادمه فکر کنم پیش دانشگاهی بودیم . یه بار دیدم همه میخوان منو بزن رفتم وایسادم کنار یه دیواری گفتم از فلان فاصله کسی حق نداره جلوتر بیاد(میگرفتم با برف شست و شوش میدادم) ولی از همون فاصله اگه میتونید منو بزنید. دیگه بچه ها شروع کردن به برف پرت کردن. یهو دیدم یه چند نفر از این بچه های راهنماییمون هم دارن منو میزنن!!!! خلاصه بعد تموم شدن همه دلخوریهای بچه ها. بیچاره دیوار!!!!!

ولی امشب من هرچی دلخوری داشتم سر گلوله های برف درآوردم.

کسی کار خاصی به من نداشت. 

یه چند تایی از دوستان خواستن بزننم که گرفتم درست حسابی از شرمندگیشون در اومدن. 

//////////////////////////////////

بدجوری دلم تنگ شده . کاش این تمرین لعنتی معماری نبود. از همین الان پا میشدم میرفتم خونه . حداقل تولد خواهرمو خونه باشم.

نمیدونم دلم از اینجا گرفته یا برای اونجا تنگ شده . یا هردو تاش!!!!

نمدونم . بازم بهار اومد . فصلی که زیاد باهاش رابطه ی خوبی ندارم. بهار برای من یه مقدار خواب و خمودی میاره!!! با اینکه فصل زنده شدنه طبیعته ولی برای من نماد خوابه. نماد خاطرات عجیب. (نمیگم تلخ) .

همیشه نزدیکای بهار من میرفتم تو فکر . هر چی فکر بود میومد تو سرم. یادمه پارسال بود یا حتی پیارسال شدید یاد مرگ افتادم . آخه نمیدونم ملت از بهار یاد زندگی و تولد میفتن اونوفت من یاد چه چیزایی میفتم. مخصوصن سر این آخرین پنجشنبه سال که میریم بهشت زهرا.

بهار فصل خوبی نیس برای من. خواب زیاد. فکرهای عجیب غریب. البته همیشه این خوابها به یه بیداری خوب منجر شده خداروشکر.

بهار با همه این حرف ها قشنگه!! بهار یه سنبل برای شروع. و شروع یه بهانه س برای زندگی. برای تغییر. برای ساختن. 

 

خلاصه احتمالن اردوی جنوب رو هم بیخیال بشم پاشم برم خونه . 

بعدن شاید چیزی به اینا اضافه کنم.

۱۷ اسفند ۹۱ ، ۰۴:۰۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان

نبرد به زبان جاوا - فلگ ملگ - اسفند 91

امروز با این که شب ساعت 4 خوابیدم صبح به زور دوستم بیدار شدم که برم مسابقه جاوا چلنج! (دوستم تهدید کرد به ریختن بطری آب روم)

خلاصه به زور و به صورت شانسی رفتیم شرکت کردیم. 

من کاملن مسابقه رو غیرجدی گرفته بودم و بیشتر جنبه ی تفریحش برام مهم بود. راستش از اول هم گفته بودم که من یه خط کد هم نمیزنم و نزدم.(البته به غیر از یه اینتر! که نزدیک بود برنامه بره هوا!)

 

بعد در این مسابقه بود که من پی بردم به هوش مصنوعی هم علاقه دارم!! (بعد از این که سر مسابقات ای سی ام و هک و نفوذ به علاقه مندی هام واقف شده بودم این علاقه مندی هم اضافه شد!!!)

 

خلاصه هر چی بود گذشت. تجربه ی خوبی بود. فقط خدا هم گروهی یه دنده! ، خیلی جدی ، بداخلاق ، اخمو ، حرف گوش نکن و کم شوخی کننده!!!(تقریبن همون جدی !) رو نصیب گرگ بیابان بکنه!!!!! البته گروه ما که اینجوری نبود!!!!!!!!!!!!!!!

 

بعد یکی از خوبی های این دست مسابقات این یادگاری هاشه!!! تی شرت و فلش و ... .

فعلن در پناه حق!

۱۰ اسفند ۹۱ ، ۲۰:۳۲ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان

ترک عادت سخت است!!!

بعد ۶-۷ ماه کار با لینوکس دیروز تصمیم گرفتم که به ویندوز برگردم. البته تقریبا بالاجبار. 

بعد الان که اومدم لپتاپو روشن کنم طبق عادت دیدم توی لینوکسم!

گفتم حداقل یه پست بذارم با این. آدم بعد یه مدت به یه چیزایی عادت میکنه که بعدن سخته تغییرشون. گاهی وقتا هم خیلی سخته. 

کارها ، وسیله ها ، رفتارها و حتی آدم هایی که بهشون عادت کردیم بعد یه مدت تصور ترکشون هم برامون سخت میشه.

اصلن بیخیال! (بیخیال) بعدن در مورد اون هم صحبت میکنم.

تا قبل عید هم قراره دو جلسه دیگه از جلسات دکتر فرهنگ تشکیل بشه. بریم بخندیم یه کم! :)

 

بعدن نوشت: البته اینم بگم من از لینوکس استفاده تخصصی خاصی نکردم زیاد. تقریبن صرفن یه سیستم عامل بود برای انجام کارهای روزمره م. البته با یه مزه ی خوب !

۰۸ اسفند ۹۱ ، ۱۷:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان

Atheist until the airplane starts falling

 

هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ ۖ حَتَّىٰ إِذَا کُنتُمْ فِی الْفُلْکِ وَجَرَیْنَ بِهِم بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِیحٌ عَاصِفٌ وَجَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِن کُلِّ مَکَانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ ۙ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ لَئِنْ أَنجَیْتَنَا مِنْ هَـٰذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ ﴿٢٢

 

http://tanzil.net/#10:22

چند وقت پیش توی پلاس یه متن جالبی بود یاد این آیه افتادم ولی یادم نبود دقیقن کجا دیدمش.

الان به صورت اتفاقی پیداش کردم.

آدم وقتی که توی دریای مشکلات احساس غرق شدن "مخلصانه" خدارو صدا میزنه و میگه که فقط از این جا جون سالم به در ببرم دیگه آدم خوبی میشم ولی ... .

 

https://plus.google.com/u/0/110969448173982102496/posts/RRa6ma3PHHT

۳۰ بهمن ۹۱ ، ۰۳:۱۰ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
چوپان

علاقه نداشته ی من به فوتبال

راستش چند وقت پیش شنیدم دربی استقلال  ، پرسپولیس بود. به این فکر میکردم که اصلا برام مهم نیس. بعد بقیه هی غر میزدند که بازی بد بوده و ... . 

داشتم به این فکر میکردم که من طرفدار کدوم تیم هستم.

به گذشته رفتم. به سال دوم ابتدایی که تازه به مدرسه کاشانی آمده بودم. فکر کنم نزدیکی های یک دربی بود ( البته خود همین دربی را بعدها توی طنز شبهای برره فهمیدم چیه!) خلاصه آقا ما دیدیم بچه ها هی دارن کُری میخونن. بعد من اونموقع هیچ اطلاعی نداشتم . 

یه فامیلی داشتم تو اون مدرسه که اون سال ،‌کلاس پنجم درس میخوند . به عنوان یه با تجربه! به اون مراجعه کردم و گفتم که آقا این چیزایی که بقیه میگن چیه دقیقن؟ اون عزیز هم خوب توضیح داد که بعله ... .

خلاصه من چند تا شعار یاد گرفتم برای تیم پرسپولیس (فکر کنم اونموقع اوضاعش بهتر از آبی بود!) بعد من همون موقع بود که فهمیدم این تیم دوتا اسم داره!!!!.

خلاصه ما الکی الکی شدیم طرفدار تیم قرمز! و این تا سالهای همین جوری الکی الکی ادامه پیدا کرد. فکر کنم دلیل اصلیش اون موقع این بود که اون فامیل ما خودش طرفدار این تیم بود و وقتی من پرسیدم کدوم تیم بیشتر شعار داره و کمتر مسخره میشه گفت : تیم قرمز.

و ما همین جوری توی مدرسه و کوچه با بچه ها سر تیم ها بحث میکردیم و ... .

//

رسید تا این که رفتیم راهنمایی. اونجا دیدم آقا اینا دارن یه اسمای خارجکی میگن و من که همیشه فکر میکردم این فوتبالهای باشگاههای خارجی که شبکه سه نشون میده نقش برفک رو بازی میکنن رفتم تو فکر. بعد دیدم نه بابا . مردم میشن اینارو میبینن. حتی اسم تیمها و حتی‌تر اسم بازیکن هارو هم حفظن. بعد هی میشن در مورد بازی که دیروز دیدن بحث میکنن و ... . بعد توی این بحثا من که نمیتونستم وارد بشم.

پس مجبور بودم به فوتبال باشگاههای خارجی هم علاقه مند بشم. آقا یکی دوبار نشستم فوتبال نگاه کردم. بعد این اطلاعات اضافی که گزارشگر میداد خیلی برام جالب بود . مثلن "شیاطین سرخ" لقب یه تیمی بود با لباس قرمز رنگ تو فوتبال کشوری که بهش میگفتن "جزیزه".

بعد این تیم کلی بازیکن معروف هم داشت اون موقع. یه مربعی همیشه آدامس به دهن هم داشت.

خلاصه آقا ما به این هم علاقه مند شدیم. اسم چندتایی از تیم ها و بازیکن هارو یاد گرفتیم. حتی یادمه چندبار به خاطر فوتبال یه کمی بیدار هم موندم!!

///

ولی فکر کنم توی دبیرستان دیگه کم کم علاقه م به این چیزا کم شد. به هیچ وجه به صورت حرفه ای دنبال نکردم و نمیکنم اخبار فوتبال رو. 

خب وقتی علاقه نداشتم و ندارم مجبور نیستم که خودمو مجبور کنم!

این اواخر هم نسبت به تیمی که نماینده ی هم زبانانم است احساس طرفداری میکنم. ولی اینم باز به دلم نمیچسبه.

نمیدونم شاید خیلی از چیزایی که بقیه بهش علاقه دارن برام جذابیت خاصی ندارن.

//////

این داستان یه چیز دیگه هم داشت: خیلی از علاقه ها و تعصب ها و جبهه گیری های ما حکایت طرفداری من از تیم هاست.

یعنی به خاطر دلایلی خیلی خیلی ساده و حتی ناخودآگاه نسبت به یه چیز احساس تعلق کردیم و بقیه زندگیمونو براساس این انتخاب ناخودآگاه میسازیم. من ممکن بود اگه از یه نقر دیگه پرسیده بودم طرفدار یه تیم دیگه میشدم.

فکر کنم جالب باشه برگردیم ببینیم چرا از فلان تیم ، از فلان بازیکن ، از فلان بازیگر ،‌ فیلم ،‌خواننده ، آهنگ ، شعر ، رشته ،‌درس ،‌نرم افزار ، شرکت ، دوست ،‌سیاست مدار ، کتاب ، آدم و ... خوشمون میاد یا ازش متنفریم!

اینه که میگم علاقه چیز عجیبیه. فکر کنیم یه کمی به حب و بغض ها!

۳۰ بهمن ۹۱ ، ۰۲:۵۹ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان