گوشه ای از دنیای یک چوپان امروزی!

۱۳۷ مطلب با موضوع «شخصی» ثبت شده است

شروع تابستون ۹۲

برگشتم تهران.

برای شروع یه تابستون. برای شروع یه زندگی. دیروز تولد آیلین خانوم بود! شیرینی تولدشم آورده بود برام.

یه فصل تازه در زندگی. میخوام اسمشو بذارم فصل دوستی و دوست داشتن. فصل مهربونی و خوبی. 

میخوام تابستون چندتا کار فوق برنامه بکنم. مثلن اره مویی‌مو آوردم خوابگاه. 

 

////////////

امروز (یکشنبه ۲ تیر) یه عزیزی یه قرار مهم داره!!! (دکتر لو دادم؟!)

 

////////////

 

خیلی خیلی نیاز دارم که یه مشاور یا روان‌شناس یا اصلن یه دانشجوی روان‌شناسی بیاد نفوذ کنه به اعماق افکار و ذهنم. مثه یه پنبه‌زن همه‌ی رشته‌های فکری‌ ذهنم رو حلاجی کنه. یه نفری که بتونم بهش اعتماد کنم نه این دکترایی که ... .

 

///////

خدایا در این فصل خودت کمکم کن. اگه کسی از پست‌هام خوشش نیومد مجبور نیس بخونه. 

 

/////////

کمک کردن و خوبی کردن به دیگران ، خودخواهانه ترین کار دنیاس! یه کم خودخواهی بکنیم.

 

//////// تازگی یه مقدار تنهاییم لطمه خورده. نمیدونم یا باید برگردم و مداواش کنم؟ یا این که تنهاییمو رها کنم.

۰۲ تیر ۹۲ ، ۰۲:۰۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان

۲۹ خرداد ۹۲

روز جوان مبارک!

 

"این همه برای بیچاره شریعتی جک ساختید ، امروز سالگرد فوتشه . یه فاتحه‌ای حداقل"

 

دیروز فوتبال راهی جام‌جهانی شد. 

 

رعایت انصاف خیلی خیلی کار سختیه. اینکه آدم بتونه از خنده و شوخی و جو دل بکنه و دنبال انصاف باشه سخته.("متچکریم روحانی")

 

کم‌کم جمع کنم پاشم برم تهران.

 

چندروزیه  L2TP بازه ولی به صورت متناوب قطع میشه

 

 

۲۹ خرداد ۹۲ ، ۱۷:۴۳ ۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
چوپان

شب

گاهی برآیند کارها، فکرها، و زندگی چند روزه ات جمع میشود، متراکم میشود و مثل یک حجم سیاه سنگین پشم‌آلو، شب هنگام میاد میشینه روی سینه‌ت. جوری که دیگه نفست بالا نمیاد.

چشمات محو این حجم سیاه میشه و درون اون سیاهی فقط سفیدی دوچشم و یک دهان باز با دندان‌های سفید هستند که بهت خیره شدن. احساس میکنی در مقابلت یه سگ یا گرگ رو میبینی که زل زده بهت. بخار چرکینش که از پوزه‌ش میاد بیرون میخوره به صورتت. حس کثیف خفگی! بعد همین حجم سیاه مثه ژله‌وار از روی سینه میخزه و میاد کل صورتت و در واقع کل کله‌تو احاطه میکنه. دیگه نه چیزی میبینی، نه چیزی میشنوی! اون حجم مثه آبی که تو زمین میره، وارد کله‌ت میشه و تو حتی قادر نیستی تقلا بکنی. و بعد تنها تویی و سفیدی ِ اون چشم‌های وحشتناک که پشت چشمات مخفی شده. و نفسی که دیگه حتی بدون اون پشم‌آلوی سنگین رو سینه‌ت هم بالا نمیاد. نفسی که مشغول شمردنش میشی و بخار چرکینی که هر لحظه توی نفسهات حسش میکنی.

نمیتونی کاریش بکنی. چون ذره‌ذره ی این سیاهی و بدی رو خودت با دستای خودت ساختی. نمیتونی از خودت دورش کنی و اگر امشب هم نشد بالاخره یک شب دیگه مجبوری بچشی مزه‌ی بد چیزی رو که با زندگیت ساختی. 

مثه خوابهای بچگی که میدیدی یه سگی دنبالت میکنه و حتی نمیتونی داد بزنی و داری فرار میکنی و ... . همیشه مادرم میگفت سگ توی خواب یعنی " آشنا" یعنی کسی که بهش اعتماد داری، روش حساب باز کردی. و وقتی توی خواب از سگ صدمه میبینی یعنی اینکه قراره از یه "شناس" زخم ببینی. حالا نمیدونم قراره کدوم یکی از این آدمهایی که دورم جمع کردم این لطف رو در حقم بکنه(شاید هم کرده!)

شاید اصلن اون آدم آشنا "خودم" باشم.

نمیدونم.

بازهم دور و برم زیادی شلوغ شده احساس تنهایی بهم دست داده.

۲۸ خرداد ۹۲ ، ۰۹:۳۱ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
چوپان

دوره راهنمایی

یکی از آرزوهام اینه که یه بار دیگه برم بشینم سر کلاسهای دوره راهنمایی. گوش بدم به به حرفهای معلمهام. تنها دوره‌ای بود که من سر کلاس به درس گوش دادم!! 

دوست دارم یه بار دیگه آقا اسماعیل‌زاده برامون یه داستان بگه. دوست دارم غرق بشم توی داستانش. دوست دارم یه بار دیگه آقای آزادی در مورد جغرافیا یه چیزی بگه که لذت بهترین مستند دنیا بهم دست بده. 

دوست دارم یک بار دیگه آقای عیوضی بیاد و سر کلاس شیطنت کنم که بهم منفی بده، بعد یه سوالی رو جواب بدم و مثبت بگیرم و ... .

دوست دارم آقای علوی بیاد و صحبت کنه برامون.

دوست دارم آقای بازمانی احساساتی بشه! بره پای تخته در مورد یکی از شاعرا صحبت کنه. بعد اسم شاعرو یه جوری بنویسه رو تخته که تا همیشه یادمون بمونه. مثه اسم سعدی که هنوز هم جلوی چشمامه. یا مثلن زنگ هنر باشه و بعد بشینیم خط بنویسیم و با دوات کل کلاس رو سیاه بکنیم! و بعد من برای بچه‌ها قلم بتراشم!. یا گاهی آقای بازمانی عصبانی بشه بعد ما خنده‌مون بگیره! یا مثلن وسط درس با دست موهاشونو درست کنن.

یا یه بار دیگه کلاس حرفه‌فن بشه. بشینیم و آقای نصرتی با تمام وجود سعی کنه برامون کلی مطلب یاد بده. مطالبی که همیشه به دردم خورده و هیچ‌وقت هم یادم نرفته. مثلن چیزایی که در مورد مکانیک خودرو بهمون یاد دادن سر کلاس تئوری گواهینامه باعث شده بودن که بقیه فکر کنن من تو مکانیکی کار کردم که اینارو بلدم!! :)

هعی عجب روزهای خوبی بود. برای من که روزهای سرکلاس نشستن همون دوره بود. نمیدونم چرا دلم یاد اون روزهارو کرد.

۲۸ خرداد ۹۲ ، ۰۰:۲۹ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
چوپان

با تاخیر

وقتی تاخیر میکنی میشه همین دیگه!!

ادامه مطلب...
۱۸ خرداد ۹۲ ، ۲۳:۲۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان

انتخاب

مناظره ی امروز به نظرم بهتر از قبلی بود. 

حداقل من که خیلی به فکر فرو رفتم. هنوز تصمیم نگرفتم به کی رای بدم. و این تردیدم بین دو-سه گزینه نیس(مثه این تستای کنکور شک بین دو گزینه نیست!!) شاید تردید بین حداقل ۶ گزینه‌س!!!!!!!!!!!!!(عجب تردیدی!!)

ولی تو مناظره ی امروز بعضی از کاندیداها که اتفاقن نظر بدی هم نسبت بهشون ندارم از یه هنرمند اسم بردن و ... .

 بذار رک و پوست کنده بگم.

گفت که افطار کردن بدون ربنای شجریان مزه نداره. رفتم تو فکر . دیدم آره . ماه رمضونای سالای قبل که ربنای شجریان پخش نمیشد، من خودم دانلودش کرده بودم و سر سفره پخشش میکردم. خونواده هم استقبال میکردن!(حالا اگه اون دوست عزیز، روزه گرفتن رو نذارن به حساب ریای ما!)

بعد هم یاد اذان مؤذن‌زاده افتادم. بعد کنجکاو شدم. رفتم پلاس. دیدم یه عده از دوستان (بسیجی/حزب‌اللهی/ارزشی/جیره‌خوار!عرزشی) به این صحبتا ایراد گرفتن و چندتا عکس گذاشتن از شجریان.

یکیش خیلی جالب بود تیترش:

ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا!

و یک عکس هم گذاشته بود از حضور شجریان در یک جمع که با شئونات اسلامی جور در نمیاد. 

 

 

 

یه گوشه ی ذهن: // خب چه ربطی دارن این دو تا به هم؟ اون عقیده ی خودشو داره. هر جوری میخواد عکس بگیره. چرا توی زندگی شخصی بقیه دخالت میکنید؟ چرا تفتیش عقیده میکنید؟ از هنرش استفاده کنید خب.

 

گوشه ی دیگه ی ذهن:/// خب تفتیش عقیده نمیکنیم ولی حداقل ادعا نمیکنیم ایشون رو به عنوان "سفیر فرهنگی جمهوری اسلامی ایران" بفرستیم.

 

گوشه ۱:// خب چرا دیگه ربنا رو پخش نمیکنید؟

 

گوشه۲:/// اونایی که این تصمیم رو گرفتن میگن هدف وسیله رو توجیه نمیکنه. وگرنه مرحوم! هایده اون آهنگشم که خیلی خوبه. میگه:"من میخوام به خونه ی خدا بردم/ اگه این خونه نرم کجا برم.-. ما علی علی گوییم/ با صوت جلی گوییم.-. " خب اگه قرار بود به هر وسیله‌ای به هدف برسن که میتونستن از این "ظرفیت"ها و "فرصت"ها هم استفاده کنن!!! یا فلانی که فلان آهنگو خونده یا ... .

 

گوشه۱:// خب همین افراطی بازی هارو در آوردن که همه ی این هنرمندا رفتن از مملکت. اگه یه کمی معتدل‌تر رفتار میکردن الان این نبود اوضامون!

 

گوشه۲:/// دقیق نمیدونم ولی فکر کنم یه فرقایی باید باشه بین "اعتدال" "افراط" "تفریط" "آرمانخواهی" و ... . اگه قرار بود یه آرمانی رو قبول کنن و هر جاییشو که دلشون نخواست یا سختشون اومد عوض کنن که میشد مثال همون یارو که رفت رو پشتش شیر خالکوبی کنه!! نتیجه میشه یه شیری که مثلن یال نداره. پنجه نداره. دندون هم نداره! این که شبیه گاو شد!!! میشد مثلن همین کشور دوست و همسایه ترکیه که معروفه برای افتتاح دیسکو دعای افتتاح میخونن!!!!! 

 

گوشه۱:// تو خودت که دست کمی از همون کشور دوست و همسایه نداری! تو این وسط چیکاره ای!؟ اصلن بگو بینم تو که اینو میگی. اون آهنگارو چرا گوش کردی؟؟

 

گوشه۲:/// خب فرافکنی نکن! من همه ش گفتم "اونا" . فقط میگم اگه کسی ادعای اسلام میکنه در حد ریاست جمهوری باید به همچین چیزایی بیشتر از من! واقف باشه! بعدشم من اگه کاری هم بکنم نمیام توجیه کنم . میگم که ضعف از خودمه. نمیام بگم درست همینه که من میکنم. 

 

گوشه۱:// خودت که میدونی ضعیفی! ضعیف که زدن نداره! کلی ازت آتو دارم. حیف که اینجا مناسب نیس! :)

 

پ.ن.۱: مادرم میگه به همین کاندیدا رای میده احتمالن!

پ.ن.۲: از پ.ن بدم میاد!!!!!!

پ.ن.۳: خود من هنوز هیچ معلوم نیس به کی رای بدم. شاید به همین کاندیدا!

پ.ن.۴: بعد از تغییر آدرس وبلاگ آمار بازدید قشنگ کاهش یافته!!! :)

۱۶ خرداد ۹۲ ، ۰۱:۲۳ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان

سه خواب جالب

دیشب (البته بهتره بگم امروز) سه تا خواب جالب دیدم.(حداقل این سه تارو یادمه!)

 

اولیش این بود که مهمون اومده بود برام. بعد نمیدونم من چرا هول هولکی پذیرایی میکردم! مهمون هم یه جورایی ناشناس بود.

 

دومیش این بود که زمین رو میکندیم یه چیزی بیاریم بیرون. یه جای قدیمی و مخروبه بود.

 

سومیش: یه خونواده قرقی گرفته بودم!! بعد اینا خودشونو زده بودن به موش‌مردگی . بعد من بردم حیاط و یکیشون پرید رفت!

۱۱ خرداد ۹۲ ، ۲۰:۳۳ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان

چرتکه

گاهی وقتا لازمه بشینی یه حساب کتابی بکنی با خودت.

مثلن دهم هر ماه . یه نهم یا یازدم هر ماه. بشینی بگی یه ماه که گذشت، من چی شدم.

اصلن یه ایده ای چند وقته زده به ذهنم. اسمشو گذاشتم life_git . یه سیستم مدیریت نسخه برای زندگی.

بعد مثلن چند تا branch داشته باشی. یه master branch. 

بعد تغییراتتو کامیت کنی. یا نه اصلن قبل کامیت کردن تصمیم بگیری که کدوم تغییرات خوب هستن و باید stage بشن. یا اصلن شاید یه سری چیزهای جدید لازم باشه add کنی.

گاهی وقتا یه دوستی رو ببینی و یه branchی رو از مخزن زندگی اون pull کنی.

گاهی وقتا لازم باشه rebase کنی. با این که هنوز دقیق نمیدونم چیه.

ولی گاهی وقتا لازمه که بشینی دفترچه(notebooks)ها تو ورق بزنی. یه جمع و تفریقی بکنی و ... .

اگه این کارو نکنی یه وقتی به خودت میای(تازه اگه به خودت بیای!) و میبینی که ای داد ... .

 

۱۰ خرداد ۹۲ ، ۰۳:۲۹ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
چوپان

است!

گاهی آدم باید خودشو بالا بیاره!

وقتی مزاجت به هم ریخته و حالت بده ، باید خودتو استفراغ کنی.

گاهی اونقدر حالت بد میشه که چند روز فقط میمونی تو کار ِ خودت!

نمیدونی به خاطر کسلی ِ ایام امتحاناته یا نه دلیل دیگه ای داره!

حتی حوصله ای برای چرت و پرت نوشتن هم نداری. 

حالم خوب نیس. شکر خدا!

۰۹ خرداد ۹۲ ، ۲۰:۴۴ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان

جمعه ۴ خرداد، روز پدر

امروز جمعه ،۴خرداد ، روز مرد و روز پدر بود. 

از صبح زود با پدرم رفتیم باغ. 

...

ساعت ۲۲ با پدرم برگشتیم خونه.

 

/////

... 

(اینجا یه چیزی در مورد روز پدر میخواستم بنویسم!)

مبارک!

 

////

.

اینجا هم یه کمی در مورد انتخابات نوشته بودم!!!

هاشمی نشون داد که مرد بزرگیه!   به نظرم خیلی‌ها در موردش اشتباه فکر میکنن، حتی طرفداراش!

 

خسته‌م . همین.

۰۳ خرداد ۹۲ ، ۲۳:۱۵ ۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان