گوشه ای از دنیای یک چوپان امروزی!

روزهای شیرین

همیشه میخواستم که زندگی ام این گونه باشد . این گونه در تحرک و دویدن و ... .

به یکی از سوالات مهم اخیرم جواب پیدا کردم . سوالم این بود . که جای تفریح در زندگی ما کجاست ؟ یا این سوال:
"خیلی ها کلی تلاش میکنند کلی کار میکنند و به کلی جاها می‌رسند تا بالاخره با خیال راحت بتوانند بروند بنشینند کنار رودخانه و از ماهی گرفتن(یا حتی نگرفتن) لذت ببرند. پس چرا این کار را همان اول انجام نمیدهند. یا این که خیلی ها کلی میدوند که بالاخره یک جایی بنشینند و استراحتی بکنند . سوال من این بود اگه به خاطر این ها داریم تلاش میکنیم واقعن چه لزومی دارد این همه دویدن . میشود همین الان هم رفت و تفریح کرد.

اما جواب:

اولن که حداقل برای من این تفریح ها هدف نیستند. بلکه هدف چیزی بالاتر از این هاست و این تفریح ها در کنار آن هدف به دست می‌آیند. شاید بشود اینگونه تشبیه کرد که هدف آن غذای اصلی است که میخوریم و تفریح به منزله ادویه و مخلفات غذاست که مزه ی خوبی به غذا می‌دهد و ...

دومن: تفریح برای لذت بردن است. ولی هر تفریحی هر زمانی به یک اندازه و کیفیت لذت ندارد. خوردن غذای مورد علاقه مون همیشه به یک اندازه ما را شاد نمی‌کند. وقتی که سیر باشی حتی بهترین غذا هم لذت آن چنانی ندارد . حال فرض کن با کمی گرسنگی همان غذا را بخوری . چه لذت وصف ناپذیری. یک چرت خیلی وقت ها می‌چسبد ولی این چسبیدن پس از یک روز پر تلاش ، یک چیز دیگر است.

 

این روز ها دارم احساس هایی قدیمی را تجربه میکنم . البته خیلی بهتر از آن موقع ها . احساسات سال کنکور . یا سال اول دبیرستان . لذت بردن از خود تلاش کردن .

مثل آن موقع ها احساس میکنم که بمب انرژی هستم و دوست دارم تمام دنیا را با این انرژی پر کنم . خدایا شکرت . هر چه هست از توست.

به من توانی بده تا به هدفم برسم . و بصیرتی که هدف رو گم نکنم! (با خدا می‌شود محاوره هم حرف زد!!!)

۲۵ مهر ۹۱ ، ۰۰:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان

خودکنترلی

خیلی چیز مهمی است این مساله . این که دقیقن بدانی چه زمانی باید تمام کنی همه چیز را . من که همه ی سعی ام این است که یادش بگیرم. این که متوجه شوی تغییرات را . رصد کنی اوضاع را و درست به موقع کاری که لازم است را انجام دهی.

 

دیشب و امشب سری به گوگل پلاس زدم . مردم ماشاالله چقدر فعال هستند. نمیدانم شاید من هم قبلن همین جوری بودم . ولی حالا که هیچ کدام از این کارهای به دلم نمینشیند. 

زندگی باید تا جای ممکن واقعی باشد . اگر این تمرین ها و مشق ها اجازه بدهد فکر کنم رکورد استفاده از لپتاپ دانشکده را بشکنم . البته رد کمترین ساعت استفاده . فکر کن روزی فقط 1-2 ساعت!!!!

 

قبلنهم به این نتیجه رسیده ام که من همیشه درست وقتی که به یک نفر یا یک چیز داشته ام وابسته می شده ام ، خواسته یا ناخواسته همه چیز را زده ام به هم. یا همه چیز خورده به هم ( فکر کنم قبلی درست تر است). و همین می شود که دیگر چیزی از این دنیا دلم را نمیگیرد . چون تجربه ی از دست دادن خیلی چیزها را داشته ام . 

و همین هست که خیلی ها شاید درک نکنند و شاید هم من خیلی ها را درک نکنم .

///

ادامه مطلب...
۲۲ مهر ۹۱ ، ۰۰:۵۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان

یک هفته ی شلوغ

امسال آن قدر سرم را مشغول کارهای مختلف کرده ام که تازه دارم میفهمم فرصت سر خاراندن یعنی چه. شنبه که از خانه برگشتم باز هم کلی وسیله با خودم آوردم . مهمترینش هم دوچرخه ام بود . حالا هر روز صبح با دوچرخه میروم دانشگاه . 

 

راستی در مورد آن حدود 40 ساعتی که در خانه بودم هم کلی حرف داشتم برای زدن ولی چه کنم که مجال نیست.

 

از شنبه هم نشستیم روی کار کتاب و بالاخره با توجه به قولی که داده بودم چهارشنبه تمامش کردیم و قرار است فردا تحویلش بدهیم و شاید ادامه اش را بگیریم. این هفته بود که فهمیدم ممکن است آدم مجبور شود به خاطر کار ، سر کلاس نرود . 

و البته مهم تر از هم این را فهمیدم که در مقابل فشارهای زندگی (کاری و درسی و عاطفی و ... ) باید سنجیده حرکت کرد . باید یک تعادل مناسب پیدا کرد بین همه ی کارها . این که بین این همه کار میتونی یک عصر هم با دوستت باشی که آمده تهران . با هم انقلاب را بگردید . توی دانشگاه قدم بزنید . به زور بیاوری اش خوابگاه. و صبح هم خداحافظی کنید با هم . (روز دوشنبه)

 

یا این که با وجود این که 2تا کلاس را نمیروی ولی برنامه ی کلاس ورزشی را که تازه ریخته ای به هم نمیزنی . و میروی و آن جا هم فقط دونفری تمرین میکنید. بر میگردی . هر کسی ممکن است کاری را خراب کند پس ناراحت شدن فایده ای ندارد . میتوانی بخندی و به یاد بیاوری اوقاتی را که خودت کاری را خراب کرده ای. به همین سادگی . (سه شنبه)

 

از چیزی تعجب میکنی. شاید باز هم داری سریع قضاوت میکنی. میروی سر کلاس اندیشه . خوشم آمده از بحث کلاس اندیشه . داستان آفرینش انسان و ... . " انی لا احب الآفلین " این ندای فطرت هر انسانی است. "إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ"

و باز هم وقتی که کارت را با وجود فشار انجام میدهی میتوانی یک الی دو ساعت را اختصاص بدهی و بروی فیلم ببینی.  فیلمی که بعدش از ته دل بگویی خوشم آمد و کاری ندارم دیگران چه نظری دارند . هم چنان که از خیلی از فیلم هایی که همین دیگران میپسندند رک میگویم خوشم نمیاید. این که بروی بنشینی آخر سالن که دور تا دورت صندلی ها خالی هستند و چند جای فیلم بی اختیار صورتت خیس بشه جوری که بعد از تمام شدن فیلم زود از محل متواری بشوی.

ادامه مطلب...
۲۰ مهر ۹۱ ، ۰۱:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان

بلاگ جدید

خب همونطور که حرف زده بودم و باید به حرفم عمل میکردم از این جا رفتم به اونجا

۱۳ مهر ۹۱ ، ۱۲:۴۳ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان

خانه رفتن

خب راستش با توجه به این که هفته ی بعد هم نمی‌توانستم بروم تصمیم گرفتم قید همایش امسال را هم بزنم و بروم ولایتمان.

هفته هایی که قرار است آخرش بروم خانه اصلا یک جور دیگر می‌گذرند . هر روز روزشماری میکنی که چه قدر به آخر هفته مانده و همین اتفاق در این طرف (یعنی در خانه) هم اتفاق می افتد . هر روز را به امید آخر هفته شب می کنند . و بالاخره سوار اتوبوس میشوی و صبح پدر می آید دنبالت. البته دیگر گواهینامه گرفته ای و ماشین را خودت میرانی. میرسی خانه . روبوسی . بعد انگار که آن جایی که تو از آن آمده ای هیچ چیز پیدا نمیشود!! از هر طرف خوردنی و لوازم راحتی برایت فراهم میکنند . مادر است دیگر چه میتوان گفت در وصفش. جز این که .... .

امسال در راستای تصمیماتم کمتر میتوانم به خانه بیایم. خودم که سعی میکنم کتار بیایم با این قضیه ولی برای خانواده یک مقدار احساس میکنم سخت است. این بار آمدنم هم بیشتر برای همین بود .

حالا که کمتر از دو روز این جایی باید از لحظه لحظه ی این مدت استفاده کنی . برنامه ات چیست؟

1- میروم دایی ام را ببینم . به سلامتی دومین نوه شان نیز به دنیا آمده .

2- خیلی دلم میخواهد چند ساعت از این حدود 40 ساعت را بروم ماهیگیری!!!

3- کمی خرید و البته شهرگردی!!

4- دیدن دوست ، فامیل ، آشنا و غریبه!

دیروز در وقت های اضافه کتاب را تحویل گرفتم . فعلا حدود 140 صفحه . نمیدانم این را کدام گوشه ی دلم بگذارم . هنوز حتی صحبت نکردم که کی باید تحویل بدهیم . تحویل تمرین هم دارم . ولی این ها نمیتوانند تاثیری در لذت "کمتر از دو روز خانه بودن" بگذارند.

۱۳ مهر ۹۱ ، ۰۷:۰۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان

بسم الله

ای همه هستی زتو پیدا شده / خاک ضعیف از تو توانا شده
آن چه تغیر نپذیرد تویی / وانکه نمردست و نمیرد تویی
تا کرمت راه جهان برگرفت / پشت زمین بار گران برگرفت
هر که نه گویای تو خاموش به / هر که نه یاد تو فراموش به

 

قبل از این وبلاگ چندتا وبلاگ دیگر هم داشتم ولی هر بار شروع کار یک وبلاگ ویژگی های جالب و خاص خود را دارد. احتمالا این وبلاگ با وبلاگ های قبلی تفاوت هایی داشته باشد. از جمله این که شاید مخاطبش بیشتر باشد و به نسبت آن تغییراتی در سبک و محتوا لازم است لحاظ شود. خیلی دوست دارم که بتوانم غیر محاوره بنویسم هر چند گاهی کمی سخت است.

گستره ی مطالبی که می‌خواهم بنویسم وسیع است. از دل‌مشغولی و دغدغه های روزانه گرفته تا شاید مطالب تخصصی مربوط به درس و کار و شعرهایی که دوست دارم . متن آهنگ های مورد علاقه و ... . تصمیماتی که می‌گیرم. اخبار. خاطرات و الخ.

برای فاصله زمانی بین مطالب قاعده ی خاصی ندارم . ولی دوست دارم که این جا زیاد خاک نخورد و هر از چند گاهی حداقل یک اعلام زنده بودن کرده باشم. ولی از آن طرف هم زیاد نوشتن هم خودش آفتی است. (یادآوری کنید حکایت "خرمهره" را. البته بلا نسبت "در" )

یکی از مطالبی که زیاد در قیدش نیستم ظاهر بلاگ است . راستش به نظرم حداقل در مورد بلاگ حرفی که زده می‌شود مهم تر است تا ظاهر و کارهای فنی که رویش انجام شده است.

۱۰ مهر ۹۱ ، ۰۰:۰۸ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
چوپان

خداحافظ پرشین بلاگ

از اون جایی که من یا حرفی نمیزنم یا اگه زدم باید روی حرفم وایسم.

این دومین بار متوالیه که توی پرشین بلاگ مطلب مینویسم و موقع انتشار همه ش میپره .

دفعه قبل گفته بودم که اگه یه بار دیگه این اتفاق بیفته دیگه از اینجا خواهم رفت.

امروز هم نشستم یکمی نوشتم . اون پایین هم هر از گاهی یه چیزی سبز میشد ( و البته قرمز هم میشد.) و باز هم اون اتفاق که نباید میفتاد افتاد.

واسه همین رفتم از یه سرویس دیگه استفاده کنم. البته ممکنه این مشکل به خاطر اینترنت باشه ولی "ذخیره سازی خودکار یادداشت در پیشنویس >>" دقیقن واسه چیه اونوقت؟؟؟؟

خلاصه از این جا رفتیم . وبلاگ جدید هم هنوز آدرسش تایید نشده . البته دیگه فکر کنم باید بهتر از این بنویسمش. چون سرویسش به ظاهر خفن تره!!!!

۰۸ مهر ۹۱ ، ۱۹:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان

اردو ورودی - انزوا

امروز خدا بخواد میریم اردو. آقا من با چه زبونی بگم که نمیخوام کسی! بهم سلام بده که مجبور شم جواب بدم. سلام دادن که واجب نیست. انزوای اختیاری یعنی این که اهه. نمیشه گفت. اونی که نمیدونه چه خبره فکرمیکنه مشکلی دارم. نمیفهمه کسی.
۲۸ شهریور ۹۱ ، ۱۰:۳۴ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان

پیش به سوی سال جدید

خب امروز مسابقه ی انتخابی ای سی ام بود . البته این مسابقات در چند مرحله تو دانشکده برگزار خواهد شد برای انتخاب یک تیم غیرالمپیادی. ما هم خوب بودیم . راضیم.

این پست رو دارم با لینوکس مینویسم . باید خودمو به این عادت بدم . حیف که سخته یه کم.

ولی شروع کردم کارای مورد نیازمو با این انجام بدم . 

آهان پیش اردوی ورودی هارو هم رفتیم اردوگاه چمران . دیگه شدیم سرگروه . اونقدری که بعضیا میگفتن سرگروه ها هم آدم های بدی نیستن . نشون به اون نشون ما هم سرگروهیم . انتخاب شدنش هم هیچ نیازی نداشت که عضو تشکل یا جای خاصی باشه آدم . اصلن بحث این حرفا نبود!!!!! خلاصه میریم که ورودی ها رو راهنمایی کنیم تا تو جو دانشگاه گم نشن.

الان هم چتر شدم تو اتاق ترم پیشمون!!!

۲۳ شهریور ۹۱ ، ۱۵:۴۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان

روز آخر

خب امروز راهی تهران هستم .

ساعت ها چقدر زود میگذرند و ایضا روزها و ماه ها و سالها. اول تابستان را یادم هست . اول همین سال 91 را نیز . حتی پارسال را هم به یاد می آورم .

فردا برم از اونایی که میتونم خداحافظی کنم . دیروز هم امانتی هایی که پیشم بود رو به صاحباشون دادم . امروز هم اینکارو باید بکنم.

به آینده امیدوارم . دیشب نشستم فینال والیبال نشسته رو دیدم . نقره گرفتیم. 5بار قهرمانی و 2 بار نایب قهرمانی. من که درسای خوبی گرفتم.

دوشنبه و سه شنبه "پیش اردو" داریم واسه هماهنگی کادر و سرگروهها .

پنج شنبه هم مسابقه انتخابی اِی سی اِم . من که اصلن آماده نشدم . میترسم کار گروهم خراب کنم .

امسال میخوام کتابای کمتری با خودم ببرم . البته امیدوارم مثه پارسال نشه که هر بار یه پلاستیک کتاب بردم و ... .

ادامه مطلب...
۱۸ شهریور ۹۱ ، ۲۱:۴۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان