گوشه ای از دنیای یک چوپان امروزی!

امتحانات

خب از آنجایی که به دلیل آلودگی هوا دو امتحان شنبه م کنسل شد. و امروز امتحان اولین امتحانم بود. نمیدونم چه جور بود!!!! امیدوارم خوب بوده باشه.

میخواستم بشینم کلی توصیه و نصیحت "برادرانه" بنویسم. فعلن بیخیال میشم . شاید بعدن این کار رو بکنم . شاید یک نوع احساس وظیفه برای گفتن چیزهایی که الان دلم میخواد یک موقع یک نفر به خود من میگفت . البته ممکنه اون زمان اگه به من میگفتند باز هم به حرفهاشون گوش نمیدادم و حتی از دستشون ناراحت میشدم که چرا توی زندگی‌م دخالت میکنن.

پس یعنی اگه من هم این کار رو بکنم احتمال خیلی زیاد از دستم ناراحت بشن و ... .

 

یک نوع احساس خطر هم در مورد خودم میکنم . گاهی چند تا یادداشت از تابستون برای این روزهام مینوشتم. باید با خودم روراست باشم .

دیگه کاملن باید حرف عقل رو گوش داد.

 

امتحان ریاضی هم داریم . ای کاش کمی وقت بود که بشینم خوب بخونم.

 

۱۸ دی ۹۱ ، ۲۲:۴۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان

عصرهای جمعه

عصر جمعه س و دلتنگی اش.

 

یه مدتی میشه که سعی میکنم عصرهای جمعه رو توی محیط بسته نباشم . ترجیحا برم بیرون یا جایی . 

قبلن که خونه بودم معمولن اینجوری بود . یعنی عصرای جمعه معمولن میرفتیم بیرون با خانواده . یا با دوستان. تازگی هم که چندباری تنهایی رفتم بیرون .

وقتی خودم بیرون میرم انقلاب بعدش ولیعصر و یه کمی گردش و پیاده روی و خسته شدن و برمیگردم. 

امروز هم چون شانس آوردیم و شنبه تعطیل شد و من دوتا امتحانم پرید ،فرصتی پیش اومد که با یه دوست عزیز بریم بیرون . رفتیم انقلاب. رفتیم ولیعصر . شام خوردیم . اومدیم سمت انقلاب . چندتا کادوی مخصوص خریدیم . منم خیلی وقت بود میخواستم یه "من ِاو" بخرم . از اون فروشگاه انتشارات افق خریدیم. 

خوش گذشت. بعد هم اون دو شاخه گل نرگس. بعدش هم که ویتامینه ی خیابون استاد معین.

متشکرم از دوست خوبی که امروز همراهم بود . و تشکر از اهالی اتاق که کلی سوءظن به خرج دادند. :)

دوست داشتم یک قسمت از "من ِاو" رو اینجا بنویسم.

ادامه مطلب...
۱۶ دی ۹۱ ، ۰۰:۲۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان

random chat with strangers!

احساس میکنم گاهی وقتا آدما نیاز دارن که با یه نفر که هیچ شناختی باهاش ندارن صحبت کنن. یعنی فقط یک آدم که تنها اطلاعاتی که در موردش داری این باشه که "آدم"ه . همچین آدمی بین کانتکتات که پیدا نمیشه . حرف خاصی نمیخوای بزنی. شاید اصلن نمیخوای حرف بزنی . میخوای حرفهای یه آدم ناشناس رو بشنوی. خب چند راه موجود میباشد . اگه همچین چیزی براتون مهم نیس تا اینجای پست رو هم اضافه خوندید . بقیه شو نخونید بهتره.

ادامه مطلب...
۱۲ دی ۹۱ ، ۰۲:۳۳ ۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان

یک شب با کلی تورم ذهنی

اصلن امشب میخوام کلی حرف بزنم .

البته الان نمیدونم چرا حالم داره بد میشه . یعنی خوابم میاد همراه با سردرد . نکنه دارم با گاز co خفه میشم؟ این بخاری نکنه درست کار نمیکنه!!

حالا یه اشاره هایی میکنم شاید بعدن کاملشون کنم . شاید هم همین اشاره ها کافی باشه!

۱- قالب وبلاگ رو عوض کردم . دلیل :‌قالب قبلی تیره بود کمی . همچنین سنگین هم بود . منظورم بارگذاریش.

۲- اون مغازه داره که امروز رفتیم باقلا (پخله ) خوردیم یه حرفی زد باز هوایی شدیم . دیروز هم یارو کوله پشتی فروشه یه چیزی گفت که بابام هم خنده ش گرفت . حالا بماند . البته فکر کنم تابلو شد . نمیدونم احساس میکنم توی وبلاگ قبلیم راحتتر مینوشتم. اون آبمیوه فروشه گفت که خوش به حال خانومت!!! بعد این دوستمم یه چیز دیگه گفت . اون دیروزی هم میگه که این کوله در واقع دوتا کوله پشتیه! یکی واسه خودت و یه دونه کوچکتر برای نامزدت!! (نزدیک بود بزنم یارو رو !) بابام هم خنده ش گرفت! . فعلن که قضیه حل شده س برام.

۳- یه کتابی از زیر زمین پیدا کردم که از نمایشگاه گرفته بودم . وقتی که هنوز اون اتفاقات نیفتاده بود . یه لحظه حس شیطنتم گل کرد که اون کتاب رو به یه نفر هدیه بدم!!!‌ حیف که نمیتونم . البته درست هم نیس. وقتش هم نیس . امیدوارم هیچوقت هم وقتش نشه.

 

این پست در واقع only me بود . حالا اگه چیزی متوجه نشدید مهم نیس

۱۰ دی ۹۱ ، ۰۲:۰۸ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان

چند روز در خانه

خب اولش یه متنی نوشته بودم که یه مقدار درهم بود که ناگهان لپتاپم ادا در آورد و اونجوری شد . خدا رو شکر اون متن قبلی ذخیره نشده پش دوباره مینویسم.

پنجشنبه صبح خیلی زود میرسم . ماشین رو میرونم میاییم سمت خونه میپرسم که الان کله پاچه ای باز پیدا میشه که بابام میگه فعلن زود یه ساعت بعد میایم.

میام کمی استراحت البته من که نمیخوابم . میریم کله پاچه میخریم و عجب چسبید در این هوای سرد زمستانی . اونقدری میخورم که بعدش همینجوری میفتم و میخوابم تا لنگ ظهر. دیشبش توی اتوبوس فقط ۲ ساعت خوابیده بودم .

آهان همون اول صبح رو با شلیک تفنگ ساچمه ای شروع میکنم. مامان و بابام رفتن مراسم ختم یکی از فامیلا . 

نهار رو خواهرم آماده میکنه و من برای خوردن نهار بلند میشم. "آیلین" خانم هم نهار مهمون ما هستن.

بعدش یه سر میرم بیرون و برمیگردم تا شب.

جمعه ظهر با بابام میریم مهاباد . نهار رو مهمون عمو. کباب با مزه واقعی گوشت و فقط مزه گوشت نه چیز دیگه .

مهاباد. وسایل شکار و کوهنوردی . کلی گشتن . فکر میکنم اگه روزی بخوام هر حرف مهمی رو با بابام در میون بذارم راهش همینه که پاشیم با هم راه بریم و بگردیم و لابلاش حرف بزنیم!! :)

برمیگردیم . شب داییم میاد خونه‌مون . از نوه ی ۴ ماهه شون میگن که من هنوز ندیدمش ! و کلی صحبت خوب دیگه . حتی از subroutine که میگفت اون موقع توی دانشگاه مینوشتن! 

 

ادامه مطلب...
۱۰ دی ۹۱ ، ۰۱:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان

چهارشنبه ششم دی ماه ۱۳۹۱ . خانه رفتن

امروز به خاطر یک کلاس عمومی (اندیشه اسلامی ) ماندم تهران و رفتم دانشگاه. ولی استاد نیامدند و کلاس تشکیل نشد . یعنی من میتوانستم دیروز هم بروم خانه . یعنی یک روز بیشتر میتوانستم پیش خانواده باشم . نمیدانم شاید حکمتی داشته ، اصلا لازم هم نیست خیلی حکمتی داشته باشد ، شاید برای استاد مشکلی پیش آمده که نتوانسته بیاید. 

سه شنبه هم ارائه زبان تخصصی داشتم . که با توجه به وضعیت غیر خوب زبانم به خیر گذشت و حداقل این شجاعت را داشتم که بروم جلو و صحبت کنم . فکر میکنم با کمی تمرین میشود به مقدار خوبی پیشرفت کرد . 

کم کم باید وسایلم را جمع کنم و راه بیفتم سمت ترمینال. تصمیم دارم حدود ۳-۴ روز خانه باشم . میروم برای یک تجدید قوای عالی. 

خدایا به همه کمک کن . کمک کن که با تو باشیم . میدونم که خیلی کمک میکنی ولی بازم بیشتر کمک کن.

چند آلبوم قدیمی دانلود کردم به یاد سالهای تقریبن دور . 

۰۶ دی ۹۱ ، ۱۸:۲۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان

یلدا

خب اول از پارسال میگویم . این که پارسال این موقع چه احساسی داشتم.

پارسال این موقع داشتم میرفتم خونمون . البته تقریبن دیگه باید میرسیدم خونه . برای گرفتن برگ خروج از کشور بایستی میرفتم خونه و یه چیزی میاوردم. روزی که شبش یلدا بود من خانه بودم . بعد باید برمیگشتم چون فرداش میانترم ریاضی 1 داشتم .

پس من پارسال شب یلدا رو توی اتوبوس سپری کردم . و یادمه چقدر به زندگی راننده اتوبوسها فکر میکردم که همچین روزهایی رو توی جاده هستند.

بعد نکته ی جالب اینجا بود که پارسال شب یلدا از 4نفر هم اتاقیم فقط من تو اتاق حضور نداشتم . امسال خواستیم یه کار جالب بکنیم. این که فقط من توی اتاق باشم شب یلدا!!! 2 نفر که دیروز رفتن خونه هاشون . موندیم من و یکی از دوستان . ایشون الان خواب هستند البته.

بعد یادمه پارسال بعد امتحان بود فکر کنم که برگشتم و از جوجه هام نوشتم و این که از 5 تا بلدرچین و 4 تا جوجه و 2 تا اردک ، در آخرین روز و شب پاییز چیزی باقی نمونده بود. و این که راست میگن که جوجه رو آخر پاییز میشمارن.

 

نسبت به پارسال چقدر تغییر کردم . نمیدونم شاید خیلی خوب میشد اگه شب یلدا رو خونه باشم . نمیدونم شاید. معلوم نیس یه وقت دیدی فردا (ببخشید امروز) زد به سرم پاشدم رفتم خونه البته اگه یه کمی صبر کنم میتونم هفته ی بعد به مدت بیشتری خونه باشم .

 

 

خدا تغییر نمیکند. ما این همه عوض میشیم اصلن همه چی عوض میشه ولی خدا همون خدای همیشگیه . چه باحال!

 

خب شب یلدا رو هم به همه تبریک میگم . 

 

 

 

۳۰ آذر ۹۱ ، ۰۵:۲۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان

دوباره فکر و زندگی و فکرهای خوب

ببین خیلی خیلی مهمه که به زندگی و آدم ها مثبت نگاه کنی. اصلن آدمها میفهمن در موردشون چی داری فکر میکنی.

منم همیشه اینو شنیده بودم ولی باور نمیکردم. امروز دیدم . یک دوستی بود بنا به دلایلی یه مدتی میشد که از دستش تقریبن ناراحت بودم و فکر نمیکردم این قضیه به جای خوبی برسه . تا این که بالاخره امروز تصمیم گرفتم به قضیه جور دیگه نگاه کنم . 

من این آدم رو دوست دارم واقعن . و به نظرم تنها احساسی که بایستی نسبت به آدما داشت همینه . بایستی آدمهای اطرافت را دوست داشته باشی. یا این که فوقش نسبت بهشون بی احساس باشی . تنفر برای خود آدم بده. 

دلیلش هم اینه این آدمایی که اطراف ما هستند واقعن اونقدری بد نیستند که بشه ازشون متنفر شد . اونها هم آدمایی هستند مثل من، مثل تو ، . بهتره سعی کنیم همدیگر رو درک کنیم . ممکنه گاهی واقعن یکی نیاز داره که کمی غر بزنه . واقعن شاید یکی نیاز داره یه موقع به کسی جواب نده. 

درک کنیم همدیگر رو . اگه میتونیم به همدیگه کمک کنیم که هیچ . اگه نه کاری به کار همدیگه نداشته باشیم.

دوباره احساس نیاز میکنم به پستهایی که انتشارشون نکنم . به only  me ها!.

یک ساعت دیگه باید پاشم برم اونور تهران کلاس. دلم برای شاگردام تنگ شده.

راستی از خونه زنگ زدند . خواهرم میگفت که تفنگ بادی خریدیم. اصلن به من باشه فردا پامیشدم میرفتم خونه .البته فکر کنم به خاطر عقل شب چله رو هم نرم خونه . 

پیش به سوی ذهنی زیبا. پیش به سوی نور و زیبایی . سلام به آدمهای خوب و مهربان. سلام به خدا!

۲۳ آذر ۹۱ ، ۰۵:۰۷ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان

شایعه

۱- صبح ساعت ۱۰ اتاق مطالعه دانشکده بودم که گوشیم زنگ زد . دیدم بابام هستند. تا بیام بیرون تلفن قطع شد . برگشتم زنگ زدم . بعد حال و احوالپرسی میپرسن که خبری نشده اونجا؟؟؟ برای کسی اتفاقی نیفتاده؟؟ منم گفتم نه. بعدش گفتند که یکی از همکارام اومده میگه که میگن یکی از دانشجوها خودکشی کرده!!!! من: :O

بعدش هم که کوییز داشتیم . بد نبود شاید هم خوب بود نمیدونم . بعد یه مقدار فکرم مشغول این قضیه بود که اگه خدایی نکرده ... .

 

۲- شایعه دوم مربوط به ۳۰ آذره . زنگ زدم خونه . خواهرم میگه که دختر کوچولوی همسایه (آیلین خانوم) چند روزیه نگران این هستند که نمیدونم قراره زمین چی بشه و نمیدونم قراره دیگه چند بعدی چی بشه و ... . این بچه فقط ۸ سالش هست!!!!

 

۳- الان ۳ هفته ای میشه که کلاسم تشکیل نمیشه . خیلی دلم برای بچه ها تنگ شده . ان شاء الله این آخر هفته کلاس تشکیل میشه . کلی برنامه دارم . 

 

۱۰-!! - بله ۱۰ . گفتم یک مطلب هم مربوط به رشته ام گفته باشم. کم کم دارم با لینوکس انس میگیرم . یکی از مسایلی که در دنیای نرم افزار آزاد و همچنین نرم افزار رایگان هست اینه که application های رایگان به اندازه انواع پولی خوب و جامع نیستند . مثلن برای خواندن فایلها و کتابهای پی دی اف توی لینوکس نرم افزاری که مثل foxit reader خوب باشه پیدا نکردم و بماند که این عدم آشنایی با نرم افزار دیروز قبل امتحان چه بلایی نزدیک بود سرم بیاره . 

 

۱۱- اگه وقت بکنم باید TeX هم یاد بگیرم.

 

۴- دارم ذوق میکنم . شنیدم که تو خونه میگفتن احتمالن میخوان تفنگ شکاری بخرن!!! البته من تفنگ بادی رو به تفنگ ساچمه ای ترجیح میدم . تفنگ بادی کم خطرتر!! و کار باهاش راحت تره . البته هیجان تفنگ واقعه ای شکاری یه چیز دیگه اس. نمیدونم من که تابستون بین خرید تفنگ و لانسر دو دل بودم به دلایلی تفنگ نخریدم . 

۵- قبلن خیلی میگفتم که این هفته این قدر کار دارم و ... دیگه عادت کردیم به روزها و هفته های شلوغ و پرکار.

ادامه مطلب...
۱۹ آذر ۹۱ ، ۰۶:۱۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان

آنتروپی

قبلن هم در مورد آنتروپی توی زندگی گفتم . یه چند مدتیه احساس میکنم که آنتروپی زندگیم افزایش پیدا کرده . باید یه کاریش بکنم . اگه جلوشو نگیرم تشدید پیدا میکنه و با نوسان طبیعی زندگیم یکی میشه و ... .

حالت های ما توی زندگی هم یه جورایی حالت سینوسی داره . یعنی هی بالا و پایین میشه . فکر میکنم ذات موجی بودن این تابع رو نتونیم تغییر بدیم ، مگه این که با یک مقدار ثابت مثبت جمع بزنیم که از محور فاصله بگیره . یا این که تناوبش رو یه مقدار بزرگتر بگیرم!!!

 

یا قسمت سینوسیش رو در یک مقدار مثبت و ثابت کمتر از 1 ضرب کنیم که دامنه تغییرات کمتر بشه!!!

فکر کنم بهترین کاری که میتونیم بکنیم اینه که این قسمت سینوسی رو در یک تابع اکیدا صعودی ضرب کنیم. مثلن توی تابع ثابت ضربش کنیم. یا اگه خیلی خفن بودیم در یک تابع صعودی درجه بالاتر!!!!! این جوری خیلی خیلی خوب میشه !!! آدم دیگه همه ش صعود میکنه ، فقط نوسانی که ایجاد میشه توی سرعت این صعود خواهد بود.

 

نیاز دارم به یه تغییر. کلن هر وقت یه سیستم بینظمیش افزایش پیدا میکنه باید یه مقدار وقت و انرژی خوب صرف بشه و یه تبعاتی به سیستم تحمیل بشه تا به حالت اولش برگرده!!

نیاز دارم به این انرژی و کار .

 

نمیخوام از کسی چیزی بگم . نمیخوام از آدما گله کنم . 

یا حسین!

۱۰ آذر ۹۱ ، ۰۳:۵۶ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چوپان